به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
مجله فرهنگی هنری روزانه – سری دوم – شماره نخست
............................................................................
صفحه اول - حرف نخست
با یاد دوست ، سری دوم مجله فرهنگی هنری روزانه را آغاز می کنم
. بی شک حمایت و تشویق مبین عزیز ، سهم عمده ای در انتشار
دومین سری این مجله را دارد که همین جا از ایشان سپاسگذاری
ویژه ای می کنم و اما شما دوستان نیز می توانید با ارسال مطلب
، پیشنهادات و نظرات خود ، در هر چه بهتر شدن این مجله یاری
دهنده من باشید . امیدوارم هر لحظه زندگی تان سرشار از عشق ،
شادی و موفقیت باشد . آمین .
............................................................................
صفحه دوم – سبک شناسی
( رمانتیسیسم )
دانشنامه ویکی پدیا - رمانتیسیسم ، عصری از تایخ فرهنگ
در غرب اروپاست ، که بیشتر روی آثار
هنر
،
ادبیات و
موسیقی نمایان شد . رمانتیسیسم در اصل ، جنبشی هنری
بود که در اواخر
قرن
هجدهم میلادی در ادبیات و سپس هنرهای زیبا ، ابتدا
در انگلستان و سپس به آلمان ، فرانسه و سراسر اروپا سرایت کرد
. رمانتیسیسم تا حدودی بر ضد جامعه
اشرافی و
دوران
روشنگری (به طور بهتر عقلانی) بود . گفته میشود که
ایدئولوژی
انقلاب فرانسه و نتیجههای آن این طرز فکر را تحت
تأثیر خود قرار داد . رمانتیسیسم را ، همانطور که از نامش
پیداست باید نوعی واکنش احساسی در برابر عقلانیت به حساب آورد
. تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی ، گرایش به سوی خیال و
رویا ، به سوی گذشتهٔ تاریخی و به سوی سرزمینهای نا شناخته .
از دید انسان رمانتیک ، جهان به دو دسته عقلانی (به قول
نووالیس: جهان اعداد و اشکال) و به دسته احساسات و
یا به طور بهتر والاترینها و زیباییها تقسیم میشود . در
زمینهٔ هنرهای زیبا ، رمانتیسیسم با جدایی از کلاسیسم خشک و
کنار نهادن مضمونهای باستانی ، حرکتی نو در طرح و رنگ به وجود
آورد .
صفحه سوم – موسیقی
( محمد رضا شجریان )
محمد رضا شجریان -
تولدم روز اول مهر ماه سال یکهزارو سیصد و نوزده خورشیدی در
مشهد است در خانواده ای که پدر بزرگم علی اکبر صدای بسیار
رسایی داشته و به زیبایی آواز می خوانده است . او از مالکین
بزرگ مشهد بود و از خواندن در جمع پرهیز داشته ، گاه برای
دوستان سرشناسی که به دیدارش می آمده اند می خوانده است . پدرم
مهدی از صدای پر طنین و رسا برخوردار بود و در جوانی آواز
خواندن را شروع می کند ولی خیلی زود در محیط بسته و سنتی به
قرائت قرآن رو آورده و تا آخر عمر بر همان عقیده باقی ماند و
آواز را رها کرد و در قرائت قرآن جایگاه خاصی در مشهد پیدا
نمود و شاگردان زیادی برای تلاوت قرآن قرآن تربیت کردکه از
جمله خود اینجانب است . تمام وقت من از شش سالگی به خواندن
قرآن با صدای خوش می گذشت . در دوازده سالگی شهره خاص و عام
بودم و در مجامع بزرگ مذهبی و یا سیاسی آن موقع تلاوت اول
برنامه با من بود . به علت توانایی در تلاوت قرآن با صدای خوش
، چشم و چراغ همه اعضاء و دانش آموزان مدرسه و مردم بودم . در
سال چهارم دبیرستان بر خلاف خواسته ام به دانش سرای مقدماتی
رفتم و راه معلمی پیش گرفتم و از بیست سالگی به معلمی در دهات
خراسان پرداختم . یک سال بعد ازدواج کردم با دختری که او هم
معلم دبستان بود . همسرم خیلی با من همراه بود و با کمک او بر
مشکلات مالی یک زندگی بسیار محقر پیروز شدیم از نوجوانی برای
فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زدم و از هر کسی که شمه
ای اطلاع داشت سئوال می کردم . به ندرت دسترسی به رادیو پیدا
می کردم تا موسیقی دلخواهم را بشنوم آن هم زمانش کوتاه بود و
حاصلی نداشت ، تا اینکه در محیط شبانه روزی دانشسرا میسر شد
"برنامه گلها" و برنامه "ساز تنها" را بشنوم و تمریناتم را
شروع کنم . کمی بعد دبیر موسیقی مان آقای جوان نیز راهنمایی و
کمک کردند . بیشترین تمرینات سازنده در دوران معلمی در خارج
شهر بود که فراغتی داشتم و اغلب به کوه و صحرا می رفتم و تکنیک
و متد را با سلیقه ی خودم تجربه و تمرین می کردم و صداهای
گوناگون و تحریرها و چهچه ها را دستور کار خود قرار داده بودم
. دوستم همکلاسیم ابولحسن کریمی از ابتدای کار معلمی سنتوری با
خود آورده بود که بنوازد ، ترغیب شده مضراب دستم بگیرم و ببینم
می شود زد ، بعد دیدم عجب کار مشکلی است تا دمدمه های صبح
نشستم و آن قدر تمرین کردم تا توانستم آهنگی را دست و پا شکسته
اجرا کنم و از آن به بعد سنتور شد یا غار من . چندی بعد صدای
سنتور جلال اخباری را از رادیو مشهد شنیدم و خوشم آمد ، پیدایش
کردم و با هم دوست شدیم . سازی می زد و من هم می خواندم و
تمرینات آواز با ساز و فراگیری نت و نواختن صحیح سنتور را با
ایشان شروع کردم . همان ابتدای کار که صدای سنتور مشقی ام
بسیار بد بود به فکر افتادم که سنتوری بسازم . کمی نجاری می
دانستم با زیر رو رو کردن تمامی کاروانسراها و چوب فروشی ها و
با دادن یک انعام 5 تومانی الوار پهن از چوب توت بیست ساله را
پیدا کردم آن را مطابق اندازه ها بریدم . در آن زمان کسی در
مشهد گوشی سنتور نمی فروخت ، مجبور شدم صد عدد میخ نمره شش
بخرم و آن ها را با سوهان دستی کوچک کنم . این سنتور که دوازده
خرکه بود ساخته شد و من با یک دلبستگی عجیب به این ساز ،
تمرینات سنتورم را بیشتر کردم . با اینکه برای اولین بار بود
چنین کاری کرده بودم و در مورد پل گذاری سنتور تجربه و اطلاعی
نداشتم ولی سنتور صدای دلنشینی داشت . غیر از آن سنتور
سنتورهای دیگری ساخته یا در حال ساخت داشتم که کاپل گذاری را
برای موزون تر کردن صداها تا به حال ادامه داده ام و خوشبختانه
به نتایج قابل توجهی هم رسیده ام . در نظر دارم در آینده کتاب
یا جزوه ای درباره ی تجارب کار پل گذاری های گوناگون که روی
سنتورها کرده ام همراه با نتایج آن ها منتشر کنم تا در این
زمینه کار مفیدی انجام داده باشم . در سالهای بعد از چهل با
هنرمندان رادیو خراسان آشنا شده بودم ولی حاضر به ضبط برنامه
موسیقی نبودم . در رادیو خراسان گاه اشعار عرفانی و مذهبی و
گاهی تلاوت قرآن داشتم . سال 1345 خوشیدی به اصرار دوستم
ابوالحسن کریمی برای شرکت در امتحان شورای موسیقی به اتفاق او
به تهران رفتم . راهی برای نام نویسی و شرکت در امتحان پیدا
کردیم . در اتاق شورا میز کنفرانس بزرگی بود و حدود 12 تا 13
نفر اعضا شورا نشسته بودند ، آقای مشیر همایون شهردار رییس
شورا و آقایان حسنعلی ملاح ، علی تجویدی و مختاری و دیگران
بودند . گفتند بیات ترک بخوان ، من هم از مایه بلند دو سه بیتی
خواندم و در مایه ی بم فرود آمدم . ضربی با یک شعر هم به
درخواست آقای ملاح خواندم . بعد اقای تجویدی پرسیدند تصنیف هم
می خوانی ؟ چون تصنیف خواندن را دوست نداشتم و دون شان آواز
خوان می دانستم ، بسیار جدی گفتم ابدا . جوابی که بعد از یکماه
از نتیجه امتحان به ما دادند این بود که فعلا رادیو بودجه
ندارد که خواننده استخدام کند و فعلا رادیو نیاز به خواننده
ندارد سال بعد به وسیله آقای دکتر شریف نژاد (که معاون رادیو
خراسان بود و بسیار به من لطف داشت) قرار گذاشتیم در تابستان
که ایشان در تهران هستند من هم به تهران بروم . باایشان شبی به
منزل آقای حسین محبی (که اپراتور با سابقه رادیو و برنامه ی گل
ها بود) رفتیم و او که دوستی نزدیکی با دکتر داشت فردای آنروز
مرا همراه با یک نوار که در " سه گاه " خوانده بودم به آقای
داود پیرنیا که مسئول و تهیه کننده آن زمان برنامه گل ها بودند
معرفی کرد که همان معرفی راهگشای من به رادیو ایران و و برنامه
ی گلها که منظور اصلی ام بود گردید
.
صفحه چهارم – داستان کوتاه
( اهریمن – احسان بهرام غفاری )
هزاران يا شايد ميليون ها سال پيش بر كتيبه اي خشتي با خط اهريمني نوشته شد
بود كه سه دختر كه همگي از زناي شيطان و يك روسپي بوجود آمده
بودند ، بر زمين آمدند و بر آن حاكم شدند . اولي بر دل ها ،
دومي ها بر مغزها و سومي بر آلت ها . اولي عشق را بوجود آورد و
دومي منطق و سومي شهوت . كشيشان مسيحي ، موعظه گران مسلمان و
خاخام هاي يهود و مغ هاي زرتشتي نوشتند كه اينان بر شما مستولي
مي گردند . صد و بيست و چهار هزار پيامبر آمد و همگي انسانها
را بر حذر داشتند از اين سه دختر اهريمني و مبلغان شروع كردند
به هياهو و فرياد زدن از ترس اين سه دختر . اولين دختر كه بر
دل ها حاكم شده بود ، از قلب ها سنگ مي ساخت و دومي كه بر
مغزها حاكم شده بود ، به جاي تعقل ، تحجر مي آفريد و سومي عشق
را به شهوت بدل مي كرد . هر سه خواهر ، بر آدم ها دسته دسته
چيره مي شدند تا جاييكه بر زمين هيچ عشقي نماند . راهبه ها
درهاي سنگين آهني صومعه ها را قفل كردند ، خواهران و پدران
مسيحي درهاي چوبي و بزرگ كليساها را بستند ، مبلغان مسلمان
درهاي مساجد را سه قفله كردند و مغان زرتشتي ، آتش را هميشه
روشن نگاه داشتند و هندويان ، عود را بر سر و پاهاي كريشنا
روشن مي ساختند . اما دختران اهريمن قوي تر از دين بودند .
كشيشان دسته دسته خواهران را به صليب مي بستند و شكنجه مي
دادند . خاخام ها ، ريش و موهاي بافته شده خود را تراشيدند و
مبلغان مسلمانان چند همسري اختيار كردند و بوداييان در
معابدشان زنا مي كردند و مرتاض هاي هندو ، به جاي تمركز و چله
نشيني ، لواط مي كردند و ديگر لباس هيچ مغي سفيد نبود . روي
زمين هيچ نشاني از هيچ گل و درختي و هيچ ستاره اي در آسمان
ديده نمي شد . فرشتگان دسته دسته بر زمين آمدند تا انسانها را
آگاه سازند ، اما يا بالشان آتش مي گرفت و يا در دم هلاك مي
شدند . اهريمن بر قدرت سه دخترش آفرين مي فرستاد و قهقه سر مي
داد . انسان ها همديگر را مي كشتند ، به هم تجاوز مي كردند و
از مدفوع خودشان مي خوردند . عاقبت وقتي خداي آسمان ها و
درياها و كوه ها بر اهريمن غلبه كرد و زمين نجات پيدا كرد ،
دادگاهي بر پا شد تا اهريمن در حضور انسان ها كه اكنون دريافته
بودند انسانيت شان را ، محاكمه شود . وقتي نوبت به دفاع
اهريمن رسيد ، همه انسان ها ديدند قطره اشكي را كه از گوشه
چشم اهريمن به پايين غلطيد و همه انسان ها شنيدند كه اهريمن از
عشق حوا اين كار را كرده است . شايد اگر حوا شاخه گلي كه
اهريمن به او تقديم كرده بود را مي پذيرفت و سيب را نمي خورد
، اكنون اهريمن نيز بالي چون فرشتگان داشت و هيچ روسپي اي در
زمين وجود نداشت . پس اهريمن به خاطر عشق صادقش بخشيده شد و
دخترانش ساليان سال تا امروز در دل ، مغز و آلت انسان ها مسكن
كردند تا همه انسانها به وجود عشق گواهي دهند و همواره اهريمني
در دل و انديشه و عشق بازي شان باشد . همين .
صفحه پنجم – عکاسی
( فراخوان )
چهارمین جشنواره سراسری عکس جوانان ایران – آخرین مهلت دریافت
آثار 15 آبان
اطلاعات بیشتر و فرم شرکت در
http://www.akkasee.com/news/12773
صفحه ششم – کتاب
( بازی عروس و داماد – بلقیس سلیمانی )
بلقیس سلیمانی ، نویسنده ای است که داستان نویسی اش را دیر
شروع کرد ، اما تبدیل شد به یکی از چهره های ادبی مهم همین
سالهای پر اتفاق حاشیه ای که در آنها نفس می کشیم . خانم
سلیمانی در چهارمین دهه عمرش آنقدر به مرگ و شوخی های آن فکر
می کند که گاهی آدم را به این گمان می اندازد ، در زندگی اش
چقدر با ابعاد آن برخورد داشته است . خانم نویسنده در داستان
های کوتاه این کتاب برای فاصله میان جدی بودن و جدی نبودن
زندگی های امروزی شهری آدم هایی را پیدا کرده که هر روز شاید
از کنارشان رد می شویم و سعی می کنیم شانه هامان با آنها
برخورد نکند . بلقیس سلیمانی از این آدمها نوشته ، از همان
هایی که قرار است روزی برای مردن شان آگهی های کوچک تسلیت به
روزنامه بدهیم و فکر کنیم " خب ، اینهم از وظیفه اخلاقی مان "
نویسنده این داستان ها زنی است میانسال ، منتقدی کهنه کار و
نویسنده ای جدی که سعی دارد برای دنیای تلخ دور و بر مان خط و
نشان بکشد ... خانم داستان نویس با این نگاه نه قرار است و نه
می خواهد دنیا را عوض کند ، سلیمانی با ما شوخی دارد .
داستانی از کتاب بازی عروس و داماد
دوازده سالگی
خواهر بزرگم در هفده سالگی ازدواج کرد و در سی و دو سالگی مرد
. او دو دختر دو قلوی هشت ساله داشت که کاملا شبیه خودش بودند
. خواهر دومم در بیست و هفت سالگی ازدواج کرد و در چهل سالگی
مرد . او یک پسر و یک دختر داشت . خواهرم می گفت : دخترش خیلی
شبیه من است . من در دوازده سالگی مردم ، وقتی هنوز خواهرهایم
ازدواج نکرده بودند .
کتاب بازی عروس داماد – بلقیس سلیمانی - نشر چشمه – 1400 تومان
صفحه هفتم – سینما
( مومیایی سه – کارگردان راب کوهن )
شین هوان جی اولین امپراطور چین فئودالی بود که این کشور را به
وحدت رساند و قبل از مرگش یکی از اعجاب برانگیز ترین مقبره های
جهان را ساخت . ساخت مقبره او در حومه شهر شیان استان شان سی
چین چهل سال بطول انجامید و برای ساخت آن هفتصد هزار نفر بکار
گرفته شدند . پس از مرگ شین هوان را بهمراه هفت هزار سرباز و
اسب گلی و ارابه ها و دیگر مجسمه های سفالین در مقبره اش دفن
ساختند . این مقبره که در سال 1974 میلادی کشف شد ، سرآغاز
افسانه ها و حکایت های گوناگونی در مورد این امپراطور و
سربازان گلین شده است . داستان مومیایی سه در این مقبره افسانه
ای می گذرد . این بار مقبره های سرزمین اژدهای کهن گشوده می
شود تا سرآغاز ماجراجویی های جدید ریک اوکانل و خانواده اش شود
. روزهای پس از جنگ جهانی دوم است . ریک اوکانل ( با بازی
براندون فریزر ) ماجراجویی که در قسمت های قبل با مومیایی نبرد
می کرد همراه با خانواده اش در لندن زندگی می کند . پسر او
آلکس ( با بازی لوک فرد ) دانشجوی رشته باستان شناسی است و در
هاروارد تحصیل می کند . الکس که کلید گشایش مقبره های خاور دور
را یافته ، بخاطر کم تجربه بودن سبب بیدار شدن امپراطور افسانه
ای و سربازان گلین او می شود . امپراطور بیدار شده و خشمناک با
همراهی سپاه سفالین خود درصدد تخریب چین بر می آید . حال نوبت
ریک اوکانل و همسرش ( با بازی ماریا بلو ) است تا با همراهی
دایی آلکس ( با بازی جان هانا ) به کمک فرزند خود بیایند و
مومیایی رستاخیز یافته ( با بازی جت لی ) را مهار کنند .
-
جهت دریافت دی وی دی مومیای سه ، با ایمیل من تماس بگیرید .
صفحه آخر
انسان وقتی بلند حرف می زند صدایش را می شنوند ،
اما وقتی آهسته حرف بزند به گفته اش گوش می دهند .
|