اعضا محترم گروه جرقه مي توانند مطالبشان را به آدرس
Mobin_s2004@yahoo.com
بفرستند تا با نام خودشان در اين ستون نوشته شود.
|
چه زیباست وقتی نگاهی نگاهی را می طلبد و به خنده قلبی را به تپش درمی آورد و حرکت چشمی محبت را پیام می دهد و خون را در رگهای عاشق به حرکت درمی آورد و پیام رفاقت را به قلب می رساند
|
|
setareh_2002b2002@yahoo.com |
|
عشق با يك لبخند شروع ميشه، با يك بوسه رشد ميكنه و با
يك اشك تموم ميشه. روشنترين آينده هميشه روي گذشته
فراموش شده، شكل ميگيره. نميشه تا وقتي كه دردها و
رنجها را دور نريختي، توي زندگي به درستي پيش بري. |
|
|
امروز كسي محرم اسرار كسي نيست
ما تجربه كرديم كسي يار كسي نيست |
|
|
در تمام لحظه هایم هیچ کس غربت تنهائیم را حس نکرد
آسمانم غم گرفت
هیچ کس برکه طوفانیم را حس نکرد
آنکه سامان غزلهایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد
|
|
|
شاید این داستان را شنیده اید اما من هر بار که میخوانمش برایم تازگی دارد:
در هند سقایی بود که دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت . در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم ، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند، کوزه شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد. براي مدت دو سال ، سقا فقط يک کوزه و نيم آب را به خانه مي رساند. کوزه سالم به موفقيت خودش افتخار ميکرد. اما کوزه شکسته بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينکه تنها مي توانست نيمي از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دوسال روزي در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت :
« من از خودم شرمنده ام و از تو پوزش میخواهم چون در اين دو سال گذشته من تنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد ، انجام دهم . به خاطر شکاف های من ، تو مجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي.» سقا لبخندی زد و گفت : « کوزهء نازنینم!از تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني.» در حين بالا رفتن از تپه ، کوزهء شکسته گل هاي باطراوت و زیبای کنار جاده را دید که با گرمای آفتاب ميدرخشیدند وعطر شان همهء فضا را فراگرفته بود. سقا گفت :
« من از شکاف هاي تو خبر داشتم و ببین چگونه از آنها استفاده کردم؟! من در کناره راه ، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم ، تو به آنها آب داده اي . براي مدت دو سال ، من با اين گل ها ، خانه اربابم را تزئين و عطرآگین ساختم . بي وجود تو ، خانه نمي توانست اين قدر زيباو مطبوع باشد.» |
|
|
عشق ورزيدن
روزي مردي عقربي را ديد که درون آب دست و پا ميزند او تصميم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نيش زد .
مرد باز هم سعي کرد تا عقرب را از آب بيرون بياورد اما عقرب بار ديگر او را نيش زد . رهگذري او را
ديد و پرسيد : براي چه عقربي را که نيش مي زند نجات ميدهي ؟ مرد پاسخ داد : اين طبيعت
عقرب است که نيش بزند ولي طبيعت من اين است که عشق بورزم چرا بايد مانع
عشق ورزيدن شوم فقط به اين دليل که عقرب طبيعتا نيش ميزند ؟؟
عشق ورزيدن را متوقف نساز . لطف و مهرباني خود را دريغ نکن .حتي اگر ديگران تو را بيازارند |
|
|
کساني که نظاره گر اين صحنه بودند هنوز دربارهً آن حرف مي زنند.مـي دانيد چــرا؟
زيرا اين حادثه عميقاً در قلب ما تاثير گذاشت و ما همه مي دانيم چيزهاي مهم تري از برنده شدن يک نفر در دنيا وجود دارد.
کمک کردن به ديگران براي اين که آنها هم موفقيت را تجربه کنند*******حتي اگر به اين معني باشد که قدم هاي خود را
آهسته تر کنيم و در شيوهً زندگي خود تغييراتي ايجاد کنيم.
|
|
|
جواب راهنمائي با سلام
در جواب دوست عزيزمان smh_hms@yahoo.com كه درخواست كرده بود از اعضاي كروه در مورد ساخت ويب سايت و وبلاك بايستي به عرض دوستان برسانم سايتهاي مختلفي هستند كه خدمات رايكان ارائه مي دهند جهت اين كار, مثل:
http://www.blogfa.com
http://www.50mages.com
كه دوستان مي توانند به اين سايتها مراجعه كرده و از خدمات رايكان براي ساخت سايت استفاده كنند.
احمد حاجي مولود از كردستان عراق |
|
|
نامه هایی برای تمام زنان جهان.... 25
بانوی من
نامه های من به تو ؛
! برتر از خود مایند
چرا که نور برتر از فانوس است ؛
شعر ؛
برتر از کتاب
..... و بوسه برتر از لبهاست
نامه های من به تو ؛
برتر از خود مایند
این نامه ها
اسنادی هستند که دیگران
.... زیبایی تو
.... و عشق مرا
! در آنها خواهند یافت
وقتی تلفظ نامت را
به کودکان جهان آموختم
! دهانشان به درخت توتی بدل شد
تو به کتاب های درسی
! و جعبه های شیرینی راه پیدا کردی
..... عشق من
تورا در جملات پیامبران پنهان کردم
.... و در شراب راهبان
در دستمال های بدرقه
.... و پنجرهء کلیساها
در آینهء رویاها
..... و الوار زورق ها
چندان که به ماهیان نشانی چشمانت را دادم
تمام نشانی ها را
!.... از یاد بردند
« نزار قبانی » |
|
|
غنيمت شمردن دمى كه در آنى
مىفرمايد «فانك بيومك و لست بما بعده» يعنى تو هستى و همين امروزىكه در دست توست فردا كه با تو نيست. آيا فردا بيايد يا نيايد؟ معلوم نيست. توهستى و همين امروز. بلكه تو هستى و همين ساعت. بلكه تو هستى همين دم،همين لحظه، چه كسى مىداند همين لحظه بعد حياتى دارد يا ندارد؟ «فانكبيومك و لست بما بعده» تو هستى و همين امروز. تو كه با فردا مصاحبتىندارى. اگر امروز كارت را انجام دادى و فردايى هم بود، خب فردا مىشود يكامروز ديگر، آن هم يك كارى دارد براى خودش. امروز تو يك وظايفى دارىاگر اينها را انجام دادى، و فردايى هم بود، خب فردا وظايف خودش راخواهد داشت. اگر نبود، ديگر پشيمان نيستى كه چرا ديروز وظايفم را انجامندادم «يا حسرة على ما فرطت فى جنب الله» ديروز كه وظايفت را انجام دادى،اگر فردايى هم نبود، خب طلبكار كه نيستى از خدا، نبود. پس اين فكر را بكنيمما كه ماييم و يك دم، اين لحظه، اين ساعت، اين روزى كه در اختيار ماست.ببينيم اين را صرف چه بايد بكنيم. اگر اهل آرزوهاى طولانى دنيويى باشيمفكر آخرت به ذهن ما نمىآيد. مىگوييم: اين را صرف يك معاملهاى بكنيم كهفردا يك درآمد بيشترى داشته باشد. كارى بكنيم كه لذت بيشترى داشته باشد.اما كارهاى اخروى، نماز هميشه مىشود خواند. قرآن، فردا مىخوانم، مطالعهدرس، فردا بيشتر مطالعه مىكنم. فعلاً دم غنيمت است براى آن لذايذ دنيا.بدانيم كه اين چه خطرناك است. اگر فردايى نبود چه؟ حالا كه مىگويم اين كارامروز را فردا مىكنم، اگر فردايى براى من نبود؟
«فان يكن غدٌ لك فكن فى الغد كما كنت فى اليوم» اگر فردايى بود براى تو،تازه مىشود مثل امروز. فردا هم مىشود، در موقع خودش امروز. آن روز همبراى خودش وظايفى دارد و كارى بايد انجام بدهى «و ان لم يكن غدٌ لك لمتندم على ما فرّطت فى اليوم» اگر فردايى نبود پشيمان نمىشوى كه اى كاشديروز فلان كار را انجام داده بودم. آن كارى كه مىتوانستى بكنى، كردى. البتههميشه آدم بايد آرزو داشته باشد كه كارهاى بيشتر و بهترى انجام بدهد. ولىتوان انسان محدود است. اگر به اندازه توانش كار خودش را انجام داد، ديگرپشيمانى ندارد. آن كارى را كه مىتوانستم، كردم. اما اگر نكردم كه فردا مىكنمو فردايى نبود، آن وقت چه خاكى به سر بريزم. دنبالش باز همين مطلب با بيانديگرى «يا اباذر كم من مستقبل يوماً لا مستكمله و منتظر غداً لا يبلغه» چه بساكسانى كه اول روز مىروند اول روز زنده هستند اما به كمالش نمىرسند. روزتمام نشده، اجلشان فرا مىرسد. منتظرند كه فردا بيايد كه كارى انجام بدهند امافردا براى آنها نيامد «كم من مستقبل يوماً لا يستكمله» به استقبال روز رفته،آغاز روز زنده است، اما استكمالش نمىتواند بكند. پايان نمىرسد يا انتظارفردا دارد اما به فردا نمىرسد. توجه داشته باش به اين مطلب.
پس ببينيد چگونه ذهن را متوجه چه مطالبى مىكنند چون نتايج مطلوب ازآن گرفته مىشود. اول فكر بكنيد ببنيد چه اندازه مىتوانيد به كار خودتاناطمينان داشته باشيد تا كارى را براى آينده بگذاريد. وقتى نمىتوانيد اطمينانداشته باشيد كه آيندهاى باشد، پس چرا كار را تأخير مىاندازيد؟ اين را اگر آدميك مقدارى كشش بدهد مىرسد به اين كه اول ظهر كه آدم مىخواهد نمازنخواند مىگويد ساعت بعد مىخوانم، مىگويد تو زنده مىمانى ساعت بعد؟اطمينان دارى؟ اگر ساعت بعدى نبود؟ پس چه بهتر كه نمازت را اول وقتبخوانى. اگر نبود پشيمان مىشوى مىگويى اى كاش نمازم را خوانده بودم.آخرين ساعت زندگىام را با نماز واجبم گذارنده بودم. اگر بود كه ضررىنكردى، آن تكليفى كه مىبايست انجام مىدادى، انجام دادى، بعدش هم بهكارهاى ديگرت مىرسىيم. اما اينحالا معنايش چيست؟ |
|
|
مشاور سلام سي و پنجم
دوستاي گلم سلام
خيلي از ماها در موقعيت هايي گير كرديم كه منافع ما به خطر افتاده بوده يا به حريم خصوصي ما تعدي شده بوده ..
در اين مورد شاهد رفتارهاي متفاوتي بوديم .
بعضي ها كه خجالتي بودن و به خاطر مسائلي هيچ گونه واكنشي نشون ندادن يا به صورت ضعيفي واكنش نشون مي دن .
بعضي ها هم با رفتار بسيار ناشايست از خودشون دفاع مي كنن كه گاهي اوقات به دعوا و كتك كاري هم مي رسه ..
اما بعضي ها هم هستند كه با قاطعيت از حريمشون دفاع مي كنن .
اما قاطعيت چيه ؟
در علوم روانشناسي قاطعيت اين طور تعريف شده .
ايستادگي بر نظرات شخصي و بيان افكار ، احساسات و باورها به صورت مستقيم ، صادقانه و متناسب به گونه اي كه به حقوق ديگران نيز احترام گذاشته شود ..
رفتارهايي كه به وسيله ي آن فرد بتواند علايق خود را بيان كند ؛ صادقانه و به راحتي نظرات و احساسات خود را بيان كند ؛ بر نظرات خود پافشاري كند ، و بدون تجاوز به حقوق ديگران حقوق شخصي خود را بدست آورد .
احترام به حقوق ديگران و ايجاد تعادل بين حقوق خود و ديگران .
گروه مشاور
moshaver62@yahoo.com
http://moshaver62.persianblog.com |
|
|
اين نامه يك جوابيه نيست !
از دوست عزيزي كه مقاله من را نقد كرده بود ، سپاسگذارم . به دو دليل ، اول اينكه معلوم مي شود هنوز هم كساني هستن كه نسبت به مطلب من يا كسان ديگر( با هر موضوعي ) واكنش نشان دهند ( منظور از واكنش ، ابدا جهت گيري نيست ) و اين به معناي اين است كه مطالب خوانده مي شود و دوم بابت اينكه من از نقد شدن ، خوشحال مي شوم . اگر نقد در جهت درستي باشد ، مي تواند به انسان در راه تصحيح رفتار يا عملكردش تاثير بسزايي داشته باشد . دوست گرامي ، تشكر صميمانه من را بپذيريد و يك تشكر ديگر بابت اينكه شما بهتر از من مي توانيد مطالب طنز و غير طنز مرا ميكس بفرماييد و عليه خودم استفاده كنيد و اين نشان از خلاقيت والا و مطالعه كامل هر مطلبي كه من مي نويسم دارد . بگذريم . ( در ضمن اول مقاله اشاره شده بود كه مطلب من سياسي نيست در حاليكه پاسخ شما كاملا جهت گيري سياسي داشت ! ) .
و اما در مورد پاسخي كه به مساله حج داده بوديد . شما از محرم شدن ( حرف اول با ضمه ) ، تعبير به هم محرم شدن ( حرف اول با فتحه ) داشتيد در حاليكه محرم شدن به معني حرام شدن بر هم است نه محرم شدن ( حرف اول با فتحه ) . شايان به ذكر است پس از مناسك محرم شدن ، زن و شوهر هم به هم حرام مي شوند . پس حرف آن بزرگوار كه فرموده بودند ديدن ساق پاي مردان بر زنان حرام است ، هنوز هم از ديد من به معناي رد مناسك حج است !
در ابتدا مي خواهم مساله اي را بازگو كنم كه در شماره جديد روزانه خوانده ام .
مطلبي بود كه درباره كشور هند نوشته شده بود . در كشور هند 1510 مورد جرم ثبت شده در سال 2004 به وقوع پيوسته است . در ابران در همين سال بيش از شش هزار جرم به ثبت رسيده است كه حدود 1500 جرم آن فقط قتل بوده است . اگر جمعيت هند را يك ميليارد و دويست ميليون نفر در نظر بگيريم و جمعيت ايران را هفتاد ميليون نفر مي توان به راحتي گفت كه هند عليرغم داشتن جمعيتي هفده برابر كشور خودمان ، در حدود يك چهارم ايران مساله جرمي دارد .
مساله دوم ، مطلب گشت و گذار جنسي در اينترنت بود . يك نكته در اين مطلب به چشم مي خورد كه برايم جالب بود . نوشته شده بود كه در رومهاي چت ، مي توان عكسها و فيلم هايي را ديد كه از زن هاي بدكاره به نمايش گذاشته مي شود . جلالخالق ! اگر منظور نويسنده وب كم است كه ، نمايش عمومي نيست و با رضايت دو طرف است و اگر منظور نمايش عمومي است كه خوشا به سعادت كسيكه اصلا در رومهاي چت نرفته و مطلبش در يكي از روزنامه هاي اصلي اين مملكت چاپ مي شود ! |
|
|
قهوه
ننام انگلیسی: Coffee
نام علمی : Coffea arabica
كليات گياه شناسي
قهوه درختي است كه ارتفاع آن تا هشت متر ميرسد داراي ساقه اي استوانه اي شكل و برگهاي نوك تيز ، متقابل ، بيضوي و هميشه سبز مي باشد . گلهاي قهوه برنگ سفيد و بطور گروهي در كنار برگها ظاهر مي شود . ميوه آن كه به نام قهوه معروف است بشكل تخم مرغي و برنگ سبز بوده كه تدريجا زرد و سپس قرمز مي شود . بهترين نوع قهوه ، قهوه عربي است كه بحالت خودرو در حبشه ،سودان و مناطق استوائي آفريقا وجود دارد ولي اكنون كشت آندر برزيل ، ونزوئلا ، جزائر آنتيل و ديگر مناطق آمريكاي جنوبي مرسوم است .
تركيبات شيميايي:
در بازار دو نوع قهوه وجود دارد كه بنام قهوه سبز (خام ) و قهوه بو داده معروف است و از نظر تركيب شيميايي با هم متفاوتند .
در صد گرم قهوه مواد زيرموجود است
آب 10 گرم
چربي 8 گرم
مواد قندي 7 گرم
سلولز 15 گرم
كافئين 1/5 گرم
البته مقدر كافئين نسبت به نوع آن مختلف است و بين 0/7 درصد تا 1/5 درصد تغيير مي كند . هر فنجان قهوه معمولا داراي 80 ميلي گرم كافئين مي باشد . البته در قهوه بغير از كافئين ، آلكالوئيدهاي ديگري مانند آدنين ، گزانتين ،هايپوگزانتين و گوانين وجود دارد . قهوه اي كه به مصرف نوشيدن مي رسد قهوه بو داده است زيرا قهوه سبز را نمي توان مصرف كرد. قهوه پس از بودادن عطري مطبوع پيدا مي كند وبرنگ قهو ه اي در مي آيد و تغييرات شيميايي بسياري در آن بوجود مي آيد .
قهوه بو داده را بايد در ظروف در بسته نگاهدري كرد زيرا تدريجا رطوبت خود را از دست داده و اكسيذمي شود و بوي مطبوع آن از بين می رود .
چون قهوه براي مبتلايان به بيماري قلبي و عصبي ضرر درد بنابراين براي اينگونه افراد قهوه بدون كافئين كه بنام Decafinated Coffee معروف است ودر بازار كرده اند كه ضرر آن بيش از قهوه معمولي است زيرا براي گرفتن كافئين از حلال هاي شيميايي نظير دي كلرواتيلن ، تري كلور اتيلن و كلرور اتيلن استفاده مي كنند كه مقدري از آن در قهوه مي ماند و اين مواد سمي و سرطان زا هستند.
خواص داروئي:
قهوه از نظرطب قديم ايران سرد و خشك است و چون جزء دسته آلكالوئيدها مي باشد بنابراين بايد در مصرف آن احتياط كرده و فقط آنرا بعنوان دارو مصرف كردن كسانيكه به آن معتاد هستند بايد سعي در ترك آن داشته باشند .
1)قهوه محرك است و هضم را آسان مي كند
2)تب بر است مخصوصا تب هاي نوبه اي را برطرف مي كند
3)به بدن نيروي كاذب مي دهد
4)سردرد را برطرف مي كند
5)مسموميت هاي نشاي از مصرف الكل زياد را درمان مي كند
6)براي برطرف كردن يرقان مفيد است
7)ادرار آور است
در درمان سرفه اي كه با بلغم همراه باشد موثر است
9)دردهاي عصبي را درمان مي كند
10)در درمان سياه سرفه مفيد است
11)ضد عفوني كننده است
12)گرد قهوه براي سوختگي ها مفيد است
13)قهوه ضد افسردگي است
14)مقاومت ورزشكاران رازياد مي كند
15)برونشها را باز مي كند براي مبتلايان به بيماري آسم مفيد است
16)براي برطرف كردن تب يونجه مفيد است
17)از كرم خوردگي دندان جلوگيري مي كند
طرز استفاده:
به مبحث نسخه پيچي گياهان دارويي براي بيماري مورد نظر مراجعه نماييد
مضرات :
1-قهوه فشار خون را بالا مي برد و آنهائيكه فشار خونشان بالاست بايد از نوشيدن قهوه خورددي كنند
2-باعث تحريك و ضعيف شدن قلب مي شود
3-باعث بيماري قلبي مي شود . تجربه ثابت كرده است كسانيكه قهوه مي نشوند احتمال بيماير قلبي در آنها سه برابر كساني است كه قهوه نمي خورند .
4-كلسترول خون را افزايش مي دهد .
5-زنان باردار به هيچ وجه نبايد قهوه مصرف كننذ زيرا باعث عوارض خطرناك براي كودك مي شود
6-خوردن قهوه در خانم ها ممكن است باعث كيست در سينه شود
7-ايجاد سردرد مي كند
8-قهوه بيخوابي مي آورد
9-ممكن است باعث حركات غير دري عضلاني شود
10-ايجاد ناراحتي هاي روده اي و معده اي مي كند
11-لرزش و رعشه مي آورد
12-سوء هاضمه مي آورد
13-دربرخي مصرف زياد توليد اسهال مي كند
14-باعث تضعيف قواي جنسي مي شود |
|
|
نگاهي به فيلم قيصر و قضيۀ آن سانسور سه حرفی!
از جمله من، بهرام بيضايي، پرويز فنيزاده، محمدعلي كشاورز و جمشيد مشايخي. قبل از آن هم به همه ما پيشنهاد فيلم شده بود، ولي آن موقع كسي كه در وزارت فرهنگ و هنر بود نميتوانست در فيلم سينمايي بازي كند. اعتصابي براي حقوقمان كرديم و گفتيم تا درست نشود برنميگرديم. در واقع همه دوست داشتند از اداره تئاتر بيرون بيايند.
تا آن موقع هيچ كار سينمايي را قبول نكرده بودم. حتي قبلش كيميايي از من خواسته بود. من و كيميايي بچه محل و از قديم رفيق بوديم، ولي آن موقع وقتي من آمدم بيرون، قبول كردم كه در قيصر حضور داشته باشم. كيميايي سعي كرد در قيصر همه بچهها بازيگر شوند. مشايخي قرار شد در نقش فرمان باشد و محمدعلي كشاورز، خاندايي. من هم رفاقتي قرار شد همان نقش را بازي كنم كه كردم. در همان موقع، كار ما در اداره تئاتر درست شد و حقوقها بالا رفت. كشاورز سريع برگشت و در فيلم بازي نكرد. مشايخي هم كه هميشه سرقولش هست گفت: ما اين قول را دادهايم و بايد اين كار را بكنيم، و اجازه گرفت و بازي كرد و نقش خاندايي را گرفت. ناصر ملکمطيعي هم فرمان شد.
اگر بخواهيم از همه آنهايي که فيلم قيصر را ديدهاند، چند صحنه از فيلم، يا جملهاي از گفتوگوهاي آن را بهياد آورند و بگويند، حتما که نمونههاي متفاوتي را خواهيم شنيد. ولي با حدس قريب به يقين ميتوان گفت يک صحنه در اين بهيادآوريها مشترک است و آن هم صحنۀ تکگويي يا آن يک تکه مونولوگي که بهمن مفيد در قهوهخانه قصۀ دراز با بروبچهها براي دواخوري به دربند رفتنشان» را تعريف ميکند. بهمن مفيد خود در مصاحبهاش ميگويد: اين صحنه درست سرجايش واقع شد. در قيصر تا آنجا ريتم فيلم کند است، و بعد از گفتار من ريتم فيلم عوض و تند ميشود. . .
شايد جالب باشد اگر بدانيم که متن اين تکگويي از قبل در سناريو نبوده و قصۀ دواخوري از ابداعات و شيرين کاري هاي بهمن مفيد بود. خود او در اين باره ميگويد: از بچگي قبل از اين كه ايشان کيميايي فيلمساز شوند، گاه با بچهمحلها سرميدان ژاله جمع ميشديم و من اين تكه را اجرا ميكردم. كيميايي در عالم رفاقت خواست آن را در فيلم بازي کنم. من آن تكه را كه بازي كردم، خيلي مورد پسند همه قرار گرفت و مشهور شده بودم. وقتي غروبها از اداره تئاتر در ميدان فردوسي به سمت ميدان ژاله بر ميگشتم، يادم است سر چهار راهها يكي از جوانها معركه گرفته بود و براي بقيه آن تكه متن را اجرا ميكرد؛ حسابي در دهنها افتاده بود. . .
از اين حاشيهنويسيها و خرده خاطرات، در باره و مربوط به فيلم قيصر کم نيست، شايد وقتي ديگر باز هم مواردي از ايندست را با هم مرور کنيم و به خاطر بياوريم. ولي دست به نقد ميتوان صداي بهمن مفيد در آن تکه بازي را در اينجا بشنويد.
قبل از شنيدن صداي اين صحنه از فيلم، و به همين بهانه نکتهاي را هم گفته باشم که در عين نهچندان مهم بودن و پيش پا افتادگي آن، در ضمن نمونهاي است از نوع و اعمال سانسور، که انگار جزئي از پيکرۀ هفت اندام هنر در تاريخ معاصر ما بوده و هست. ميدانيم که نمايش فيلم قيصر در دورۀ حکومت پيشين و در سال 1348، از همان آغاز و قبل از اکران شدن آن، دورهاي را در کشاکش بخشهاي مختلف ادارۀ سانسور وزارت فرهنگ و هنر معطل مانده و حتي بعد از اجازۀ نمايش، چند روزي از اکران عمومي آن نگذشته، بنا بهدستور آن را پايين کشيدهاند! در زندگينامۀ بهروز وثوقي ميخوانيم:
«. . . قرار است «قيصر» تا شب عيد، ده روزي روي پرده باشد و نمايش موفقش ادامه يابد. اما ناگهان چهارشنبۀ بعد، فيلم را ميکشند پايين و براي دو سه روز باقي مانده، فيلم ديگري را نمايش ميدهند. پرس و جو ميکنند. بهروز به شباويز تلفن ميزند. شباويز ميگويد: فيلم را ادارۀ سانسور کشيده پائين. گفتهاند بر خلاف مصالح اجتماعي است و توليد فساد ميکند. . .
بهروز ميرود ادارۀ سانسور، آنجا روزنامهها را نشانش ميدهند و ميگويند که اين فيلم تاثير بد ميگذارد روي جوانهاي مردم، و باعث فساد جامعه و چاقوکشي ميشود. چه کنيم؟ چه نکنيم؟ بالاخره رضايت ميدهند که از تعداد ضربههاي چاقويي که قيصر به برادران آقمنگل ميزند و گويا هر کدام دوازده ضربه بوده، کاسته شود. قرار شد ضربههاي چاقو را بکنيم سه تا. . . البته کلي چک و چانه زديم تا قبول کردند.
[صفحۀ 139 و 140 از کتاب زندگينامۀ بهروز وثوقي، نوشتۀ ناصر زراعتي]
خب حالا ميشود اينطور حساب کرد که مسئولين ادارۀ سانسور وزارت فرهنگ و هنر خيلي به فکر اخلاق اجتماعي در جامعه بودهاند و بالاخره بايد که از بابت حقوقي که ميگرفتند، کاري هم ميکردندهاند. اين جلسات چک و چانه زدن براي تقليل دوازده ضربه، به سه ضربه، لابد کلي کار برده و جزو ساعات کاري به حساب آمده است. ولي اين نمونۀ سانسور در آن تکه از بازي بهمن مفيد در صحنۀ قهوهخانه ديگر از آن حرفهاست. در واقع بيشتر مصداق از پاپ، کاتوليکتر شدن بازبين يا مسئولي است که در ادارۀ سانسور وزارت فرهنگ و هنر مشغول بوده. نام محلي که راوي قصۀ دواخوري چشم باز ميکند و خود را آنجا ميبيند، در نسخۀ اصلي نمايش فيلم، تيغ خورده است!
آن صحنه را که حتما به ياد داريد: قيصر از آبادان برگشته. از آنچه که کريم و منصور آقمنگل، بر سر خانداداش و خواهر او آوردهاند باخبر شده. حالا وارد قهوهخانۀ زيرگذر ميشود. از راديو صداي مرضيه که ترانۀ برگ خزان را ميخواند، شنيده ميشود. صاحب قهوهخانه، به حرمت مرگ فرمان که از کسبۀ محل بود، و عزاي قيصر، شاگرد خود را ميگويد که راديو را خاموش کند.
فضاي قهوهخانه با همهمهاي که در آن است، در عين حال در سکوتي که رنگي از احترام، و شايد نوعي خود را کنار کشيدن، از ترس درگير شدن با شر و گرفتاري است، در خود گرفته. قيصر سر ميزي چند تايي از بچهمحلهاي قديمي را ميبيند. به آنجا کشيده ميشود و مينشيند. سلام و عليک و سر سلامتياي از سوي جمع، و بعد در پرسش قيصر که: تو چرا اين ريختي شدي؟ ماجرايي به روايت بهمن مفيد ميشنويم که: او عليرغم ميلش، به همراه چند نفري از دوستان، سوار ماشين ميشوند و براي شادخواري به هتل کوهپايه دربند ميروند. يکي از جمع به سلامتي کسي که راوي چندان با او ميانۀ خوشي نداشته مينوشد. از اين بابت درگير ميشوند و چاقو ميکشند. راوي ماجرا، تاکسياي ميگيرد و به شهر برميگردد. سر کوچه برلن، دم مغازۀ نقرهفروشي که پياده ميشود، تنهاش ميخورد به تنۀ يک پسرۀ هيکلميزون و طرف با سيلي ميگذارد بيخ گوشش و او ميافتد توي جوب. بلند ميشود. ضمن اينکه در جيبهايش دنبال چاقوي زنجانياش ميگردد، کرکري هم ميخواند. هيکل ميزون چک دوم را ميخواباند.
راوي ماجرا، چشمش را که باز ميکند ميبيند در مريضخونۀ روسهاست. که همان بيمارستان شوروي معروف تهران است. دست کردم جيبم که برم و بيام، چشمو وا کردم ديدم مريضخونه روسام.
کلمۀ روس با سه حرف «ر»، «و»، «س»، در باند صداي فيلم تيغ خورده ولي«آم» آن باقي مانده است. پس تلفظ گوينده را ميشنويم «مريضخونآم»!
بيمارستان شوروي يا آنچنانکه مردم کوجه و بازار ميگفتند: مريضخونۀ روسا، موسسهاي غيرقانوني و يا سازماني مخفي نبود. شايد اصلا زماني در بارۀ سابقه و انگيزههاي تاسيس و چند مورد تاريخي که مربوط به اين مرکز پزشکي درماني ميشود، چيزي هم در اينجا نوشتيم.
ميگويند: صخرههاي بزرگي که از دل کوه بيرون زدهاند، گاه ميبيني به چند سنگريزه بند است. آيا همين موردهاي خرد و ريز و کوچک نيست که جمع ميشود و در تکرار خود، حوصلۀ آدمي را سر ميبرد و صخره به دره درميغلتد. و البته ما جماعت هم به نوبه خود چندان معصوم و بيتقصير نيستيم. ما ملت! مردمي که از اولين روز نمايش فيلم قيصر و جذبه و جذابيت اين صحنه و آن تکگويي، آن را حفظ شديم و اينجا و آنجا و همهجا، جمله به جملۀ آن را بر کرديم و حتي بهتر از خود بازيگر فيلم گفتيم و بازي کرديم، هيچوقت نه پرسيديم، و نه فکر کرديم که: بعد از آنکه دستمان را کرديم توي جيبمان تا بريم و بياييم، چشممان که باز شد، ديديم کجا هستيم!؟
راستي کجا بوديم؟
ها يادم آمد
|
|
|
دلیل رد قطع نامه از طرف ایران در سال 1361
در روز بيست و يکم تيرماه سال 1361 در آستانه عمليات رمضان شوراي امنيت قطعنامه 514 را تصويب کرد. چرا ايران اين قطعنامه را رد کرد ،حال آنکه عراق پذيرفت و اقدامات عملي براي آن را انجام داد؟
ايران به دنبال يک صلح پايدار در منطقه بود در حاليکه قطعنامه 514 شوراي امنيت هيچ نگاه جدي به صلح و لوازم صلح نداشت. در موارد پنجگانه اين قطعنامه هيچ اشارهاي به تعيين متجاوز، تنبيه متجاوز و پرداخت غرامت نشده بود و تنها به آتش بس اکتفا شده بود.اين قطعنامه از نظر سياسي براي تأمين نظرات عراق و با پيشنهاد اردن و حمايت آمريکا تصويب شد قبل از آنکه و زمانيکه بخش بزرگي از خاک ايران در اشغال عراق بود شوراي امنيت هيچگاه فراتر از آتشبس حرفي نزده بود اما در اين قطعنامه خواستار عقبنشيني به مرزهاي بينالمللي شد که در خواستي باطل بود چون با پيروزي ايران بخش عمده اين موضوع قبلاً به دست آمده بود اما در آنجا که گفته شد عراق اقدامات عملي براي پذيرش قطعنامه 514 انجام داد صحيح نيست زيرا عقبنشيني به مرزهاي بينالمللي از جمله بندهاي اين قطعنامه بود در حاليکه عراق پس از قطع نامه نيز همچنان ارتفاعات آق داغ، ميمک، قلاويزان، و. ... را در اشغال خود نگاه داشته بود.
اگر منظور عقبنشيني عراق پس از عمليات بيتالمقدس و قبل از قطعنامه 514 باشد بايد گفت اين کشور ناچار به عقبنشيني شد.
منبع: کتاب آشنايي با جنگ
|
|
|
زورگيري آقاي خوش شانس! آقاي «الف» تقريباً در تمام مزايده هاي سازمان هاي دولتي- بنيادها و اداره تصفيه ورشكستگي- شركت مي كند و از قضا!! هميشه نيز برنده مي شود و بازهم از قضا!! اموالي كه به مزايده گذارده شده است را با قيمتي چند برابر كمتر از ارزش واقعي به چنگ مي آورد و البته در برخي از موارد هم اين آقاي خوش شانس!! بدون اين كه مزايده اي در كار باشد، صاحب اموال بادآورده مي شود و...
جديدترين «شاه»كار در اين زمينه كه بعيد است آخرين آنها باشد، تصاحب يك قطعه باغ مركبات 7/12هكتاري در شمال كشور است. اين قطعه زمين همراه 2 قطعه زمين ديگر متعلق به شركتي بنام «چكش» بود كه قبل از پيروزي انقلاب، طرف قرارداد يكي از سازمان هاي دولتي بود و بعد از پيروزي انقلاب، اعضاي مؤسس آن كه از وابستگان رژيم شاه بودند، به خارج از كشور گريختند و قرار شد سازمان مديريت، اين سه قطعه زمين را بابت بدهي شركت چكش به آن سازمان دولتي در اختيار سازمان دولتي مزبور قرار دهد و سازمان مورد اشاره نيز زمين 7/12 هكتاري را در اختيار گرفت، اما...
اما در سال 1376، اين باغ 7/12هكتاري ازسوي يكي از بنيادها بدون آن كه اين بنياد در ماجراي مذكور سمت قانوني داشته باشد به مبلغ 76 ميليون تومان به آقاي «الف» فروخته شد، بي آن كه اين معامله به سازمان دولتي ياد شده اطلاع داده شود... وقتي ماجراي اين معامله فاش گرديد، همين ملك در سال 1380 بدون ارزيابي مجدد و بي آن كه مزايده اي صورت پذيرد با افزايش حدود 30 ميليون تومان به همان شخص، يعني آقاي «الف» واگذار گرديد.
گفتني است در سال 1380، وزارت آموزش و پرورش كه از ماجرا و مالكين اصلي ملك ياد شده بي خبر بود، قصد داشت باغ 7/12 هكتاري را به مبلغ يك ميليارد و 270 ميليون تومان از آقاي «الف» بخرد ولي آقاي «الف» قبول نكرد و در همان حال ملك مزبور را كه در آن زمان بيش از 3 ميليارد تومان ارزش داشت، به مبلغ 110 ميليون تومان از اداره تصفيه ورشكستگي خريداري كرد.
هم اكنون قيمت اين باغ كه قانوناً متعلق به يك سازمان دولتي است و در تصرف آن سازمان نيز مي باشد، بيش از چند ميليارد تومان است ولي آقاي «الف» با پشت گرمي و حمايت بعضي ها در بعضي از مراكز ذي نفوذ، در حال ضبط و غصب كامل آن است و فرياد آن سازمان دولتي كه چرا بايد ملك متعلق به دولت اينگونه توسط سرمايه داران تاراج شود، تاكنون به جايي نرسيده است.
بديهي است كه كيهان در صورت ادامه اين ماجرا كه نامي جز «زورگيري» ندارد، اسامي كامل افراد و مراكز مربوطه را منتشر خواهد كرد. |
|
|
جمله روزانه
18 خرداد
اغلب افراد خوشحالی را در چیزی بیرون از خود جستجو می کنند اینان کاملا در اشتباهند. خوشحالی چیزی است که در خودت وجود دارد و از طرز فکرت ناشی می شود.
وین دایر |
|