اعضا محترم گروه مي توانند مطالبشان را به آدرس
Mobin_s2004@yahoo.com
بفرستند تا با نام خودشان در اين ستون نوشته شود.
|
حرفای شوخی رو جدی نگیرین و حرفای جدی رو هم شوخی نگیرین.
.البته نیمه اولش بیشتر برای خانومهاست. |
|
|
وقتشه از عشق تودل بکنم
مثل تو که رودلت پا میذاری
میخوام این روزها مال خودم باشم
این مهم نیست که منو دوست نداری
دیگه فرقی واسه من نمیکنه
انگاری بودونبودت یکیه
تا بیام دوباره عاشقت بشم
میبینم پشت سرم تاریکیه
خوش به حال دل دیوونه ی من
تو را نشناخته عبادت میکنه
داره ذره ذره می میره ولی
به ندیدن تو عادت میکنه
خوش به حال تو که عاشق نشدی
منو بی بهانه تنها میذاری
وقتشه که دل به دریا بزنم
این مهم نیست که منو دوست نداری
خواب چشمهام راحروم کردی عزیز
گل میخواستم تویه خاربودی عزیز
من ساده تو را ناجی میدیدم
تو برام طناب دار بودی عزیز |
|
|
در كمال خونسردي گفتي كه عشق براي تو مثل دستگاه عابر بانك است ! و من نيز براي سومين بار رمز را اشتباه وارد كردم تا مجبور باشي در شعبه قلبت چند روزي بيشتر ميزبانم باشي !!!
در خياباني بي درخت روزي خداوند پرنده اي به سراغم فرستاد تا دوباره ثابت كند حواسش به من است ! و من نيز به نشانه قدرداني از آن لطف بي كران آستين آن پيراهنم را هنوز نشسته ام .
فاتحانه تسليم ميشويم در مقابل نگاه بي قرار كودكي معصوم كه شايد داخل آن كهنه پاكتهاي دستش صحبتي باشد از اميد رسيدن به مراد دل ميان روزهاي گنگ ونا معلوم !
منبع : مجله موفقيتت |
|
|
هزار و سه پند
شيطان به حضور حضرت موسي امد و گفت :آيا مي خواهي به تو هزار و سه پند بياموزم .
موسي گفت:انچه تو ميداني من بيشتر ميدانم و نيازي به پند تو ندارم .
در همين حال جبرئيل وارد شد و عرض كرد :اي موسي خداوند مي فرماييد هزار پند او فريب است اما سه پند او را بشنو موسي هم به شيطان گفت : سه پند از هزار و سه پندت را بگو .
شيطان گفت:
يك: چنانچه در خاطرت انجام دادن كار نيكي را گذراندي براي انجام آن شتاب كن وگرنه تو را پشيمان مي كنم.
دو:اگر با زنان بيگانه و نامحرم نشستي غافل از من مباش كه تو را به گمراهي وادار ميكنم .
سه:چون خشم و غضب بر تو مستولي شد جاي خود را عوض كن وگرنه فتنه به پا مي كنم .
|
|
|
گير 3پيچ
معمولا تو ماه رمضون همه چيز لاغر مي شه . از وقت اداره ها و ساعات درس و دانشگاه و برنامه ها بگير تا هزار تا چيز ديگه ...
ولي تو اين بين امسال پيام هاي بازرگاني لاغر نشدن هيچ تازه كلي چاقتر هم شدن .. باب ايول .. دمتون گرم .. تازه چقدر هم اين واحد بازرگاني صدا وسيما محجوبن .. طرف مي نويسه مدت پيام بازگاني چهار دقيقه و پنجاه و هفت ثانيه .. آقا جون رندش كن خب ..
بابا عاشق .. بابا با مرام .. كشتين منو شما ..
قربون خودم تا بعد ... ( چندتا پيام بازرگاني ببينين تا من بيام )
|
|
|
اين ردپاي روياي كودكي است كه مي داند
خستگان باران خورده را روزي
آن سوي دبستان آب و الفباي نان و
علاقه به باباي نيامده
خواهد ديد
او مي داند اين آسمان خاموش
كي از هق هق يتيمان بي ترانه خواهد باريد
س . ع . ص
|
|
ashege_shahadat_84@yahoo.com |
|
در مدح امام حسن مجتبي (ع)
سرشك ديدهها مي بارد امشب
محبت از شما مي بارد امشب
ولايت، مغفرت، بركت، عنايت
ز عرش كبريا مي بارد امشب
شب وصل مناجاتي دلان شد
اجابت با دعا مي بارد امشب
كرامت مي نوازد سائلان را
سپهر هل اتي مي بارد امشب
به شوق مجتبي در خلوت خود
ببين چشم خدا مي بارد امشب
گشا چشم و صفاي ياسمن بين
خدا را مست ذكر يا حسن بين
|
|
|
نامه هایی برای تمام زنان جهان .... 93
! عشق من
بعد از تبعید و غربتی دو ساله ؛
! امشب تورا به یاد آوردم
دیوانهء چشمان تو بودم و برگهای نانوشتهء خود
و دیوانهء حضور عشق و حضور شعر ...ا
مانند مجنونی در خنده می گریستم
و بدین سبب تورا به یاد آورده ام ، بانو ....!ا
شگفت آور است به یاد آوردنت
در میانه ی جنگ ؛
یادآوردن چهره ی زنی که دوستش می داری آسان نیست
! چرا که جنگ حافظه را می کشد
در این روزگار گمشده ؛
دسته کردن گلهای ماگنولیا غیر ممکن است
و گرفتن شب پره هایی
که در روزن بارانی چشمانت می پرند
! عشق قدیمی
این جنگ مرا از گود بیرون کرد
و آن خط ِ شیری که از سینه ات سر ریز می شد را
..... ناپدید
« نزار قبانی »
|
|
|
حق پدر بر فرزند متن حديث:
يَا عَلِىُّ: حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ اَنْ يَحْسُنَ اِسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مُوضِعاً و صَالِحاً، وَ حَقَّ الْوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ أَنْ لاَ يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لا يَمْشِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لاَ يَجْلِسْ أَمَامَهُ وَ لاَ يَدْخُلْ مَعَهُ الحَمّام.
ترجمه:
اى على حقّ اولاد بر پدر آن است كه اسم او را نيكو بگذارد و او را مؤدّب و با كمال تربيت نمايد، و به كسب و شغل خوبى او را وا دارد و حقّ پدر بر اولاد آن است كه او را به اسم با صداى بلند نخواند، (يعنى او را به اسم صدانزند) پيشاپيش او راه نرود، و مقدّم بر او ننشيند، و با او حمّام نرود (1).
شرح حديث:
در اين جا مناسب است كه خاطره اى را از آية الله العظمى مرعشى(رحمه الله) را نقل كنيم: ايشان فرمودند:
«در نجف بوديم، يك روز مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن تا تشريف بياورد براى صرف نهار، حقير رفتم طبقه فوقانى، پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود، ماندم چه كنم، خدايا امر مادر را اطاعت كنم، از طرفى مى ترسيدم با بيدار كردن ايشان از خواب، باعث رنجش خاطر مباركشان باشم، خم شدم لبهايم را كف پاى پدر گذاشتم، چندين بوسه برداشتم، تا اين كه در اثر قلقلك پا از خواب بيدار شد، ديد من هستم، پدرم سيّد محمود مرعشى وقتى اين علاقه و ادب و كمال و احترام را از من ديد، فرمود: شهاب الدّين تو هستى؟ عرض كردم: بلى آقا، دو دستش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: پسرم خداوند عزّتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(عليهم السلام) قرار دهد. بعداً آقا فرمودند: هر چه دارم از بركت: دعاى پدرم است.(2)
احترام به پدر:
حجة الاسلام جمى امام جمعه محترم آبادان نقل مى كرد:
يك بار به محضر حضرت امام خمينى(رحمه الله) در جماران رسيدم; يكى از مسئولين مملكتى براى انجام كارهاى جارى به خدمت امام(رحمه الله) رسيد، پدر سالخورده اش نيز همراهش بود، وقتى كه مى خواست حضور امام(رحمه الله)برسد، خودش جلوتر از پدر حركت مى كرد، پس از تشرّف به خدمت امام(رحمه الله) پدرش را معرّفى كرد، امّا امام(رحمه الله) نگاهى به آن مسئول كرد و فرمود: اين آقا پدر شما هستند؟ عرض كرد: آرى.
امام(رحمه الله) فرمود: پس چرا جلوى وى راه افتادى و وارد شدى به اين ترتيب مقام ارجمند پدرى را گوشزد كرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت.(3)
1. با پدر حمام نرفتن ناظر به آن زمانى است كه بدون ساتر و لنگ حمام مى رفتند، و قهراً نظر پسر بر عورت پدر مى افتد نه مطلقاً، چون در روايت ديگرى تصريح به اين مطلب دارد.
2. سيّد جعفر مير عظيمى، حقوق والدين، ص 12.
3. سيّد جعفر مير عظيمى، حقوق والدين، 328 ـ 329، به نقل از داستان دوستان ص 161 و مجله پيام انقلاب ، شماره 69. |
|
|
مشاور (59) دوستاي گلم سلام .
اميدوارم كه حالتون خوب باشه و ايام به كام
در زندگي همه ي اسنانها بروز مشكل – كه البته مي توان آن را به اتفاق نيافتن طبق دلخواه خودمان تفسير كرد – اجتناب ناپذير است .
يكي ممكن است در كنكور رد شود .
يكي ممكن است از دختر مورد علاقه ي خود جواب رد بشنود ..
يكي ممكن است به سادگي آب خوردن شخص ايده آل خود را از دست بدهد ...
يكي ممكن است در اثر تصادف عضوي از اعضا بدنش را از دست بدهد
و هزاران يكي ديگر ..
يكي از روشهاي موثر در اين رابطه پذيرش موضوع صرف نظر از تفسير و توضيح در رابطه با آن است ..
اگر دختر مورد علاقه را از دست داديم چه باك .. هنوز عشق وي كه در دل ما وجود دارد .. مي توان آن را به فرد بهتري عرضه كرد يا مي توان از نيروي آن در جهت ترقي و رسيدن به اهدافي استفاده كرد كه براي ديگران غيرممكن است ...
عضوي از اعضا را از دست داديم .. چه باك .. مي توان از همين به ظاهر نقص عضو در جهت رسيدن به اهداف بسيار عالي استفاده كرد . براي مثال مي توان در رشته هاي رزمي از اين نقص عضو استفاده كرد و روي تكنيك هايي كار كرد كه راه سد آنان استفاده از همين عضوي است كه ما نداريم ..
و مثال هاي بسيار ديگر ...
. ما به اين جهت اعصابمان خرد مي شود كه شرايط طبق ميلمان پيش نمي رود ..
اما نبايد از اين نكته غافل شد كه در پشت همه ي اين داروهاي به ظاهر تلخ دست بسيار مهربان طبيبي است كه نگران سلامت و رسيدن به اهداف عاليه توسط ماست ..
با آدرس هاي زير مي توانيد با ما در تماس باشيد
moshaver62@yahoo.com
moshaver62@gmail.com
و مطالب قبلي ما را در وبلاگ مشاور بخوانيد
Http://moshaver62.persianblog.com |
|
|
مرمر
توي يه موزه ي معروف که با سنگ هاي مرمر کف پوش شده بود, مجسمه بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بودند که مردم از راه هاي دورو نزديک واسه ديدنش به اونجا مي اومدن.
و کسي نبود که اونو ببينه و لب به تحسين باز نکنه
يه شب سنگ مرمري که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت:
"اين؛ منصفانه نيست!
چرا همه پا روي من مي ذارن تا تورو تحسين کنن؟!
مگه يادت نيست؟!
ما هر دومون توي يه معدن بوديم,مگه نه؟
اين عادلانه نيست!
من خيلي شاکيم!"
مجسمه لبخندي زد و آروم گفت:
"يادته روزي که مجسمه ساز خواست روت کار کنه, چقدر سرسختي و مقاومت کردي؟"
سنگ پاسخ داد:
"آره ؛آخه ابزارش به من آسيب ميرسوند."
آخه گمون کردم مي خواد آزارم بده.
آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم."
و مجسمه با همون آرامش و لبخند مليح ادامه داد که:
"ولي من فکر کردم که به طور حتم مي خواد ازم چيز بي نظيري بسازه.
به طور حتم بناست به يه شاهکار تبديل بشم .
به طور حتم در پي اين رنج ؛گنجي هست.
پس بهش گفتم :
"هرچي ميخواي ضربه بزن ؛بتراش و صيقل بده!"
و درد کارهاش و لطمه هائي رو که ابزارش به من مي زدن رو به جون خريدم.
و هر چي بيشتر مي شدن؛بيشتر تاب مي آوردم تا زيباتر بشم!
پس امروز نمي توني ديگران رو سرزنش کني که چرا روي تو پا ميذارن و بي توجه عبور مي کنن.."
رنج و سختي ها هداياي خالق مهربون هستيه به من و تو .
و يادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشيم که خودمون هم نمي تونيم از الان باور و تصور کنيم.
پس بيا ازين به بعد به هر مسئله و مشکلي سلام کنيم و بگيم:"خوش اومدي"
و از خودمون بپرسيم :
"اين بار اون لطيف بزرگ چه موهبت و هديه اي برامون فرستاده؟"
رزا
|
|
|
داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود.
او پس از سالها آماده سازی ، ماجرا جویی خود را آغاز کرد اما از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست،تصمیم گرفت بتنهایی از کوه بالا برود.
تاریکی شب بلندیهای کوه را تماما در بر گرفت ومرد هیچ چیز را نمی دید.
ابر روی ماه و ستاره ها را نیز پوشانده بود.
همه چیز سیاه بود.
همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله ی کوه ، پایش لیز خورد.
و در حالی که به سرعت سقوط می کرد ، از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید.و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوه ی جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد.
اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. ودر این لحضه ی سکون برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد : "خدایا کمکم کن!".
ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:"از من چه می خواهی؟"
ای خدا نجاتم بده!
واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟
البته که باور دارم!
اگر باور داری طنابی که به دور کمرت است را پاره کن .....
مرد سکوت کرد و اندیشید و بعد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.....
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوه نورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود........... در حالی که فقط یک متر از زمین فاصله داشت .
وشما چقدر به طنابتان وابسته اید؟
و چقدر به آن ندای آسمانی ایمان دارید؟ |
|
|
خدایا!
هرکه مست از شراب چشم تو نیست، زنده به چیست؟
خدایا!
ما بنده توئیم و بنده را جز اطاعت نشاید.به ما الفبای بندگی بیاموز.
خدایا!
بی نگاه لطف تو،هیچ کار به سامان نمی رسد.نگاهت را از ما دریغ نکن.
خدایا!
عنانمان را از دست نفسمان بستان و یاد خودت را چنان در دلمان بنشان که تو از چشممان ببینی و از گوشمان بشنوی و از زبانمان بگویی.
خدایا!
نگاهمان را از غیر خودت بگردان و ما را نگران خودت بگردان.
خدایا!
به ما آداب عاشقی بیاموز و اصول عشقبازی و راه و رسم کرشمه شناسی.
خدایا!
چشم دیدن جلوه های جمالت را به کوردلان زیبایی نشناس عنایت کن.
خدایا!
در قیامت با چه رویی به چشمهای تو نگاه کنیم که در مقابل عمری نعمت،جز گناه و معصیت نیاورده ایم.شرمساریِ آن روز از هر عذابی دردناک تر است.دستمان بگیر.
خدایا!
دین و دیانت را برای اهل تدیّن معنا کن. |
|
ali_mahdavi2006ok@yahoo.com |
|
سلام
با تو هستم ، چرا ساکتی ؟ چرا اسیری ؟ چرا نمی فهمی ؟ چرا تامل نمی کنی ؟
چرا عقل داری و نمی اندیشی ؟ چرا خواندن بلدی و نمی خوانی؟
چرا پا داری و جستجو نمی کنی ؟ چرا انسانی و این را نمی دانی؟
چرا روحی داری اما در محبس تنی؟
چرا توانا نیستی به چراهایم پاسخ دهی؟
می بینی چقدر خود را کوچک کرده ای ؟
تو انسان خلق شدی اما کاش آفریده نمی شدی !
بگو وجودت برای چیست؟
چرا قلبت را مجبور به خاموشی می کنی؟
آه ،می دانم تو که قلبی نداری ،فکر کردی آن پاره گوشت را می گویم؟
من از جایگاه خدا می گویم ! آهنگ عجیبش را نمی شنوی ؟
گوش کن خوب گوش کن ،قلبت حرف هایی برای گفتن دارد !
آه تو چه می دانی آنچه در زیر قفسه ی سینه ات فریاد می زند و تو نمی شنوی چیست ؟ بگذار برایت بگویم تا لااقل بدانی چقدر خود را حقیر کرده ای
آه او خدایی است که جایگاهش تمام هستی و عالم است حتی فراتر از آن !
اما ببین با تو چه کرده است واقعا که کوری !
او با آن عظمت خود را در قلب کوچکت جا داده است .
خدایی که جا و مکانی ندارد اما همه ی ملکوت از آن اوست همیشه با توست
اما نه در کنارت ،نه در آسمانها ،نه در صومعه ها ، نه در ..
اودر درونت است می دانی چه می گویم؟ آیا می اندیشی چه می گویم؟
آیا درک می کنی چه می گویم؟
نه نمی دانی ! بگذار بگویم او در درونت است یعنی او با تو یکی شده
یعنی فرقی با او نداری . او با تو همراه شده . او تو را بینهایت دوست دارد
او بی نهایت است اما خود را در تو جا کرده است .
آه چرا درک نمی کنی تا راحت شوم؟ می خواهی چه کنم تا بفهمی چه می گویم ؟
آه نمی دانی چقدر برایت گریه کرده و اشک ها ریخته ام ! چقدر دلم برایت سوخته است ؟
چقدر به خاطر بدبختی هایت برایت شب زنده داری کرده ام ؟
برای چه متعجبی !آری با تو هستم !!
خدایا سخن برای چه می گویم ؟ این حرف و حدیث ها برای چیست؟
این گفته ها چه ثمری دارد ؟ تا زمانی که افکار و اندیشه هایم زندانی کلمات و نوشته ها باشد
از آنها چه سود؟
با تو هستم ای انسان ،آیا می خواهی خود را بشناسی ؟ پس خود را فراموش کن ! آری خویشتن را فراموش کن .
خدایا فلسفه ی بودن چیست ؟
این هستی آفریدی برای چه؟ لحظه ی مرگ چگونه است ؟ پس از مرگ چه بر من می گذرد؟
خدایا می خواهم همه ی پرده ها را کنار بزنم و اسرارت را هویدا کنم و ببینم هست و نیست را !
مطمئنم این زمین ناچیز پناهگاه ابدی من نیست من روشنایی های عظیمی
پشت پرده اسرارت می بینم .
می خواهم بگویم خدایا من عاشقت هستم و می خواهم خود را در تو غرق کنم اما چرا نمی شود؟
من سراپا آتش شده ام عشق تو همچون آتشی سردی ناپذیر و زوال ناپذیراست !
آه خدایا شعله هایش لحظه به لحظه فراتر می رود اما فروکش ناپذیر است .
خدایا چه بگویم دردی بی دواست .
خوب حالا می بینی راه چاره ای برایم نگذاشته ای !به جز یک راه ! آری فقط یک راه،
غرق شدن ! همین ! غرق شدن ! غرق می شوی و دیگر خلاص !
دیگر از آتش عشق و درد بی دوا خبری نخواهد بود ! آری لذت ابدی ! وای خدایا چه لذت بخش است!
آری عشق آنجا به اوج خود رسیده است آری در پله ی آخر،آری در نوک قله !
ببین انسان بیا ،بیا اینجا کنارم بشین با تو کار دارم بیا باهم فکر کنیم
بیا عقل های خودمان را روی هم بگذاریم ببینیم واقعا چه هستیم نه نه اصلا ببینیم برای چه هستیم!
لحظه ها سپری می شود من می نویسم ازآشفتگی ها ،از سرگردانی ها ،از مستی ها،
از آشوب های دل می نویسم آری من نمی دانم چه می نویسم
حتی در نوشته هایم هم خود را گم کرده ام .
خدایا زندگی کردن سخت نیست بلکه زندگی کردن بی تو سخت است .
من پله پله بسویت می آیم تو منتظری می دانم چشم به انتظارت نمی گذارم .
روزی بر بلندترین قله عرش تو پا می گذارم و از آنجا به همه سلامی پر معنی می کنم
در حالی که تو را یافته ام و..
صحبت کردن با توبرای تو سخت است به اندازه ی فهمیدنت .
آخر چرا اسیر خاکم کردی .چرا من را نزد خود نگه نداشتی .
من هبوط کردم و حالا باید خودم بالا بیایم . سخته ولی وقتی تورا آن طرف می ببینم ذره ای به این
سختی اهمیت نمی دهم .
گاهی خدای من به خود می گویم : علی تو هم خودت را با این فکرها مسخره کردی !
بس کن دیگه مثل بقیه باش ببین چه راحتن .چه آروم و بی خیالن . !
ولی خدایا به خداییت قسم نمی تونم . هر چه فکر می کنم می بینم مسئله ای مهمتر از تو نیست.
حتی اگر نباشی . چون نبودنت یعنی پوچی و این کلمه ی نبودن تو چه بی معنی است .
گاهی به خود می گویم :علی برای لحظه ای فکر کن خدایی نیست چه حسی داری ؟
و بعد جواب می دهم : دارم هلاک می شوم احساس پوچی داره منو منفجر می کنه
چون حتی اثبات نبودنت به اندازه ی اثبات بودنت سخت و غیر قابل فهم است .
خدایا آتشی در دلم شعله ور است که به هیچ شکلی فروکش نمی کند
گاهی به خود می گویم :علی رها کن این خانه وکاشانه و خانواده و دنیارو و برو .
برو بزن به دشت و کوه . همه ی جاهارو بگرد و خدا را جستجو کن .
و در پاسخ به خود می گویم : با این کار می خواهم آتش درونم را خاموش کنم
و این آتش در این دنیا سردی پذیر نیست پس بیهوده تقلا نکن .
خلاصه من خود را میزبان شعله ها می بینم تا وقتی که این هجران به پایان رسد و
من خود را در عالم ابدیت در کنارت دوباره حس کنم .
آه آه ای انسان تو چه نادانی ، آخر چگونه حقیقت را رها کردی ؟
ومن هنوز می نویسم از حقیقتی غم آلود می نویسم . از تو که لحظه لحظه های عمرم با یادت
رنگی طلایی می گیرد و ذره ذره مرا به سرچشمه ی زلال ابدی نزدیک تر می کند
ومن باز می نویسم به خود می گویم عاشق شدی ؟
پاسخ می دهم: آری این که روشن است چرا می پرسی؟
می گویم : اگر عاشق شدی برای عشقت چه کرده ای ؟
پاسخ می دهم: مگر چه کار باید بکنم اصلا چه می توانم بکنم؟
می گویم: مگر نمی دانی ؟ اگر عاشق شدی باید دست از زندگی بشویی
وسپس وارد معرکه ی عشق شوی !راهش را میدانی؟
پاسخ می دهم : ......
(نه دیگر پاسخی ندارم به جز اینکه تنها پاسخم سکوت است
تا لحظه ی خاموشی ابدی !!! آیا تو می توانی پاسخی داشته باشی؟) |
|
|
دعا
پروردگار بزرگ ! ای بیدار در خوابهای ما! ای آشکار در پنهان ما! ای خدا ! ای پروردگار!
هم اکنون که دست به بالا آورده ايم و از اعماق دل در کران کهکشانها بر وجود لایتناهیت دعا میکنیم و با تمام کوچکی خود ، خداوندیه بی پایانت را بانک می زنیم بر ما اجابتی کن این دعا را!
خداوندا در چنین شبهائی بیدارم و بر زبانم ذکر نامت و ذکر صاحب عدل دارم ، ای مطلق وحدت! بر وجودم چیز نا وجودی در عالم ناتوانی در وصفت ، تو را صدا میکند، ای آنکه از درون دل عذاب، آسايش و آرامش را متولد می کنی! ای آنکه و ای خدائی که بر من منت بندگی نهادی و اجازه سجده بر بارگاه ملکوتیت را می دهی ! ای ناز نیازمندی چو من! ای زیبای ساکت من! ای حقیقت خلوت من! ای تفکر وجود من! ای قدرت مطلق! ای صاحب بر امور من!
ای مالک شبهای خسته من! ای مالک روح و جسم من! ای آنکه از هر که بگریزم بر خانه پر امید تو پناه می آورم!
ای حل هر مسئله! ای بیدار در شبهای قدر! ای شنونده دعاهای من ! ای آنکه بی پاسخ نگذاشته ای هر آنچه خواستم! ای آنکه هنوز هم معجزه می کنی! ای آنکه شرمسارم از آن چيزی که به من دادی و من ندیدم و شکرت نکردم!
ای نگاهدارنده مسافران غریب عرفانت! ای موسیقی بی کلام عشق! ای رود زلال روح من! ای خداوند شایسته خداوندی!
تو را به این شبهای عزیز ، تو را به زمزمه های عاشقانه من، تو را به نجوای عاشق با دل تنهایش، تو را به نام بزرگ مردی که در اين شبها نامش به خدا می ماند و شفایش به بزرگان دیگرت، تو را به آن لحظه ای که مرا خلق کردی
در من قرارده عشق علی را
ای بزرگ ! ای مهربان ! ای بخشاينده و ای عاشق! ای صاحب غروب زيبا! ای خالق باران رحمت ! ای بخشاينده هر گناه و معصيت! ای رئوفا! ای شکورا! ای قادر بی انتها! ای مطلق هر چيز ! ای مسلط بر هر امور! ای صاحب هر نسيم ! ای فرمانبردان موجهای سرکش! ای خالق مخلوق! ای شاهد هر ماجرا! ای پديدآورنده هر اتفاق! ای نازنين مهربان! ای قدرت مطلق! ای برازنده سلطنت! ای نگاه دارنده ايمان ما! ای فرمانده آتش ! ای فرمانده آب و خاک و باد ای طرفه نگار بی رقيب ! ای معشوقه من در عشق بازی! ای گستره قدرت و جلال! ای شکافنده دو دريا! ای زنده کننده هر مرده ای ! ای بينا کننده هر کوری! ای آنکه بی اذن تو برگی از شاخه جدا نمی شود و قطره از آسمان نمی بارد! ای گم شده در هستی و محيط! ای خاق صدای زيبای بلبل! ای تمام معنی هر چه زيبائی است! ای پديدار کننده مه و باران! ای جاری کننده رود در جنگل! ای خالق بوی خاک پس از باران! تو را به وجودت قسم! تو را عشقی که در درون دو دل تنها قرار داده ای! تو را به لحظه ای که دلها برای شنيدن صدايت می تپد ! تو را قسم به لحظه لقايت! از گناهان ما بگذر - ما را در کنار خودت محشور کن - ما را به رضايت به بهشت بفرست ما را به لياقتمان راهی رضوانت کن خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانيم
Eltemase Doa ..
Mohsen Naderi
*****
تصوير زيبايي از بيت الله الحرام
http://io.uwinnipeg.ca/~msa/wallpaper/masjid_al_haram.jpg
|
|
|
فضايل و نمونه هاى عالى اخلاقى
امام حسن (عليه السلام)
الف ـ نمايش و ارتباط با خدا
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرانش درباره عبادت پيشواى دوّم مى فرمايد:
(حـسـن بـن عـلى بـن ابـى طالب (ع ) عابدترين ، زاهدترين و برترين مردم زمان خود بود. وى پياده و چه بسا با پاى برهنه (به زيارت خانه خدا مى رفت و) حجّ مى گزارد و هرگاه مرگ و قـبـر و مـحـشـر و عـبـور از صراط را به ياد مى آورد مى گريست ، و هرگاه به ياد ايستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان شيون مى كرد كه بيهوش مى شد. و چون به نماز مى ايستاد و خود را در پيشگاه پروردگارش مى ديد اندامش به لرزه مى افتاد. و چون بهشت و جهنم را ياد مى كرد هـمـچـون مـجـروج در حال احتضار، برخود مى پيچيد. از خداوند بهشت را مى خواست و از جهنّم بدو پناه مى برد... و در تمامى حالات به ياد خدا بود.).(2)
امـام (ع ) 25 بـار با كيفيّت ياد شده حج گزارد..(3) حضرتش نه تنها به هنگام نماز دگـرگـون مـى شـد بـلكـه به هنگام وضو نيز چنين حالتى پيدا مى كرد. ابن شهر آشوب به نقل از (روضة الواعظين ) مى نويسد:
(حـسـن بـن عـلى (ع ) بـه هنگام وضو مفاصلش به لرزه مى افتاد و رنگش به زردى مگراييد. در اين مورد از آن حضرت سؤ ال شد. فرمود:
(حـَقُّ عـَلى كـُلِّ مـَنْ وَقـَفَ بـَيـْنَ يـَدَىْ رَبِّ الْعـَرْشِ اءَنْ يـَصـْفـَرَّلَوْنـُهُ وَ تَرْتَعِدَمَفاصِلُهُ).(4)
سـزاوار اسـت هـر كـس كـه در پيشگاه پروردگارش قرار مى گيرد، رنگش زرد شود و لرزه بر اندامش افتد.
امام مجتبى (ع ) پس از انجام نماز صبح تا طلوع آفتاب به نيايش مى پرداخت و با كسى جز خدا سخن نمى گفت ..(5)
ب ـ جود و بخشش
امـام حـسـن (ع ) سـه نـوبـت دارايـى اش را بـا خـدا تـقـسـيـم كـرد و در دو نـوبـت از تـمـام مال خود در راه خدا گذشت ..(6)
مـردى نـزد امام (ع ) اظهار حاجت كرد. امام (ع ) فرمود: حاجتت را بنويس و به مابده . او چنان كرد. امام (ع ) نامه اش را خواند و دو برابر خواسته اش بدو بخشيد.
يكى از حاضران گفت :
اى پسر رسول خدا! اين نامه چقدر براى او پر بركت بود؟)
فـرمـود:(بـركـت آن بـراى مـا بـيـشـتـر بـود؛ زيـرا مـا را اهل معروف ساخت . مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بدون درخواست ،به كسى چيزى بدهى ؛ امّا آنچه پس از درخواست مى دهى در برابر آبروى خواهش كننده ، بهاى ناچيزى است . چه بسا وى ، شب را با اضطراب و ميان بيم واميد بسر برده و نمى دانسته كه در برابر عرض نيازش دست ردّ بـر سينه او خواهى زد يا با شادمانى خواهشش را برآورده مى كنى . و اكنون با تن لرزان و دل تـرسـان و پـريشان نزد تو آمده است . اگر تو فقطبه قدرخواسته اش به او ببخشى ، در برابرآبرويى كه نزد تو ريخته بهاى اندكى به او داده اى .).(7)
مردى از امام (ع ) كمك خواست . حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به وى داد و فرمود:
كـسـى را بـراى حـمـل ايـن بار حاضر كن . و چون كسى را حاضر كرد، رداى خود را به وى داد و فرمود: اين هم، اجرت باربر..(8)
ج ـ گذشت
مـردى از اهـل شام به امام حسن (ع ) جسارت كرد. امام (ع ) سكوت اختيار نمود. هنگامى كه آن مرد از ناسزا گفتن باز ايستاد امام (ع ) به وى سلام كرد و خنديد؛ سپس فرمود:
(اى پـيـر مـرد! گـمـان مـى كـنـم غـريـب باشى و شايد امر بر تو مشتبه شده باشد. اگر از ما رضـايـت بـخـواهـى تـو را مـى بخشيم و اگر چيزى بخواهى به تو مى دهيم وچنانچه راهنمايى بخواهى راهنمايى ات مى كنيم و... اگر ـ تا زمانى كه در اين شهر هستى ـ بر ما مهمان شوى از تو به نحو شايسته پذيرايى خواهيم كرد.)
مرد شامى با شنيدن سخنان امام (ع ) گريست ؛ سپس گرفت :
(شـهـادت مـى دهـم كـه تـو جـانـشـيـن خـدا در زمـيـن هستى . خدا داناتر است كه رسالتش را در چه خـانـدانـى قـرار دهـد. شـما و پدرتان تاكنون دشمن ترين بندگان خدا نزد من بوديد؛ ولى هم اكنون محبوب ترين مردم نزد من هستيد.)
ايـن سـخـنـان را گـفـت و مهمان امام شد و تا وقتى كه در آنجا بود در محضر آن حضرت بود ودر شمار دوستداران اهل بيت عليهم السّلام در آمد..(9)
يـكـى از خدمتكاران حضرت ، مرتكب خلافى شد كه مى بايست تنبيه شود. امام (ع ) دستور داد او را تنبيه كنند. خدمتكار گفت : مولاى من !
(وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ)..(10)
امام (ع ) فرمود: تورا بخشيدم
خدمتكار، دنباله آيه را خواند
(وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنيِنَ).
امام فرمود تو در راه خدا آزادى و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت ..(11)
د ـ تواضع
پيشواى دوم (ع ) روزى بر گروهى مستمند كه بر روى زمين نشسته پاره هاى نان را مى خوردند، گـذشـت . آنان با ديدن امام (ع ) آن حضرت را دعوت به غذا كردند. امام (ع ) از مركب فرود آمد و فرمود:
(اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرين )
وبا آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنان را بر سفره خود دعوت كرد؛ هم غذا به آنان داد و هم پوشاك ..(12)
----------------------------------------------------------------
پي نوشتها:
2 - بحارالانوار، ج 43، ص 331.
3 - مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 14.
4 - همان .
5 - مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 14.
6 - ترجمة الامام الحسن (ع ) من تاريخ دمشق ، ابن عساكر، ص 143.
7 - صلح الحسن (ع )، راضى آل ياسين ، ص 28.
8 - بحارالانوار، ج 43، ص 341.
9 - بحارالانوار، ج 43، ص 344.
10 - آل عمران ، آيه 134.
11 - بحارالانوار، ج 43، ص 352.
12 - بحار الانوار، ج 43، ص 351 ـ 352.
|
|
infoazargoshnasp@yahoo.com |
|
ریشههای ایران ستیزی پان ترکیستها در ایران قسمت پنجم درباره علمی بودن زبان فارسی مي توان به کتابهای فارسی کهن ابوعلی سینا (دانشنامه علايی و رگ شناسي)، التفهيم ابوريحان، و ذخیره خوارزمشاهی(اسماعیل جرجانی) و رهایش و گشایش و جامع الحكمتين ناصر خسرو و کتابهای کهن دیگر اشاره کرد، كه آثاري بسيار ارزنده و پرمحتوا هستند. همه اینها نشان دهنده آن است که زبان فارسی ظرفیت آن را دارد كه يك زبان علمی باشد. اگر امروز زبانهای شرقی (و همچنین عربی) از کاروان تمدن عقب افتادند، به سبب انگیزه های سیاسی است تا آن كه به ذات آن زبان ها مربوط باشد. در این راستا می توان نمونه اي خوب از ظرفيت هاي زبان فارسي را در زمينه علم اختر-فیزیک در اینجا یافت:
http://wwwusr2.obspm.fr/~heydari/dictionary/Intro.html
همچنین دکتر حسابی نیز نشان داده است که زبانهای هندواروپایی (مشخصا زبان فارسي) توانمندی بالایی در واژه سازی، بویژه در دامنه واژه های دانشیک دارند:
http://prana.persianblog.com/1382_9_prana_archive.html#1123736
جناب ماشالله رزمی با وجود ناآگاهی كامل خود از علم زبانشناسی، می خواهد که دیگران توهمات نادرست وی را درباره زبان فارسی بپذیرند! همان طور كه در نوشتار حاضر نشان داده شده است، جناب ماشالله رزمی نه استاد زبانشناسی است و نه استاد تاریخی و تنها دستاويزش براي حمله به زبان فارسي و پرستش و تقديس زبان تركي، همان خبر جعلی نشريه امید زنجان بود که به یونسکو منسوب کرده اند. شاید زبان پارسی از معدود زبان هایی در جهان باشد که مي تواند آثار بزرگي را بدون به كار بردن حتا يك واژه بيگانه بیافریند. نمونه آن، کلیله و دمنه دکتر احمد آجودانی است كه يكسره به فارسي سره نوشته شده است.
اما یکی از دروغ های دیگر پان ترکیست انتساب داستان یوسف و زلیخا به فردوسی است، و جناب رزمي به پي روي از نويسنده معلوم الحال، ناصر پورپيرار، براي بي ارزش جلوه دادن شاهنامه جاودانه فردوسي كوشيده است كه سرايش اين اثر سست و ضد شاهنامه اي را به فردوسي نسبت دهد. اما بي پايگي اين انتساب مغرضانه كاملا آشكار است (نك. هزاره هاي پرشكوه، همان، بخش 1-3) و بیش از 50 سال است که از سوی محققین ایرانی و خارجی به طور کامل اين واقعيت نشان داده شده است.
بنگریده به:
http://www.azargoshnasp.net/famous/ferdowsi/ferdowsi.htm
و همچنین دانشنامه بریتنیکا سال 2006 زیر فردوسی و همچنین دانشنامه ایرانیکا باز زیر فردوسی همه این نکته را ذکر کردند.
جناب ماشالله رزمی مینویسند:
« از شاهکارهای ادبی فارسی تمجید میشود بدون اینکه گفته شود تمامی این آثار با حمایت سلاطین ترک خلق شدهاند»
شاهنامه فردوسي، آثار خرقانی، خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشاپوری، مولوی، ناصر خسرو، بلعمی، مولوي، داراب نامه طرطوسی، سمک عیار.. و هزاران ها اثر دیگر هیچ وابستگی به دربار سلاطین ترک نداشتند! بنابراین روشن نیست که جناب رزمي چرا واژه «تمامی» را در این جا به کار برده است!
جناب ماشالله رزمی مینویسند:
" اصرارغیر منطقی بر این ادعای بی اساس که سی میلیون ترک در ایران ترک نیستند و اقوام مهاجم ترک بزور زبان آنان را تغییر دادهاند ، غیر از ترک ستیزی نمیتواند نام دیگری داشته باشد."
نخستين مساله، موضوع آمار است که معلوم نیست جناب رزمی از کجا سی ملیون ترکزبان را در ایران پیدا کرده است. بعداً در این باره بیشتر سخن خواهيم گفت. اما حقیقت اینست که از آذربایجان پیش از دوران ايلخانان هيچ سندي به زبان تركي به موجود نيست در حالی که شاعران و نويسندگان آذربايجاني پيش از اين دوره، مطلقا، و پس از اين دوره، غالبا، آثار خود را به زبان پهلوي و فارسي آفريده اند. اين واقعيت به خوبي ریشه ایرانی مردم آذربایجان را آشكار مي سازد.
جالب آن كه کهن ترین سند زبان ترکی ، يعني كتيبه هاي ارخون، به دوران پس از اسلام (سده هشتم ميلادي) متعلق بوده و در مغولستان واقع است، اما از آذربايجان سندي كهن تر از دوران ساساني در دست است كه به زبان پارسي ميانه نوشته شده است و در مشكين شهر واقع است:
http://www.azargoshnasp.net/languages/Pahlavi/PAHLAVIMESHKINSHAHR.pdf
برگردان متن اين كتيبه ي ارسي ميانه اي به پارسي امروزين چنين است:
«ماه مهر سال 27 (پادشاهي) شاپور، شاه شاهان، پسر هرمزد—آن گاه که من ، نرسه ي ... گوبدان – اين دژ را که فرخ ... پي نهاده بود، به نام ايزدان و فره ي شاه شاهان در هفت سال به پايان رساندم.
اينک ، شاه زاده ، نجيب زاده، يا آزاده اي که بدين راه آيد و اين دژ را بپسندد، پس روان نرسه ي .. را آفرين گويد. تو که اين دژ را نمي پسندي، پس دژي بساز که از اين بهتر باشد!»
اين نقل قول از دانشنامه بریتانيكا (زير واژه اغوز) نيز به خوبي گوياي موضوع است:
These Turks came to form the bulk of the population there, and one Oguz tribal chief, Osman, founded the Ottoman dynasty (early 14th century) that would subsequently extend Turkish power throughout the eastern Mediterranean. The Oguz are the primary ancestors of the Turks of present-day Turkey. Little is known about the origins of the Turkic peoples, and much of their history even up to the time of the Mongol conquests in the 10th–13th centuries is shrouded in obscurity. Chinese documents of the 6th century AD refer to the empire of the T'u-chüeh as consisting of two parts, the northern and western Turks. This empire submitted to the nominal suzerainty of the Chinese T'ang dynasty in the 7th century, but the northern Turks regained their independence in 682 and retained it until 744. The Orhon inscriptions, the oldest known Turkic records (8th century), refer to this empire and particularly to the confederation of Turkic tribes known as the Oguz; to the Uighur, who lived along the Selenga River (in present-day Mongolia); and to the Kyrgyz, who lived along the Yenisey River (in north-central Russia). When able to escape the domination of the T'ang dynasty, these northern Turkic groups fought each other for control of Mongolia from the 8th to the 11th century, when the Oguz migrated westward into Iran and Afghanistan. In Iran the family of Oguz tribes known as Seljuqs created an empire that by the late 11th century stretched from the Amu Darya south to the Persian Gulf and from the Indus River west to the Mediterranean Sea. In 1071 the Seljuq sultan Alp-Arslan defeated the Byzantine Empire at the Battle of Manzikert and thereby opened the way for several million Oguz tribesmen to settle in Anatolia.
(= درباره خاستگاه مردمان ترك آگاهي هاي اندكي موجود است، و بخش عمده اي از تاريخ آنان حتا تا زمان فتوح مغولان در سده هاي 13-10 م. در پرده ابهام است. اسناد چيني سده ششم م. به امپراتوري تو- چوئه، كه مركب از دو بخش، تركان شمالي و تركان غربي بود، اشاره مي كنند. اين امپراتوري در سده هفتم به حاكميت صوري دودمان چيني تانگ گردن نهاد، اما تركان شمالي در 682 استقلال خود را بازيافتند و تا 744 حفظ كردند. كتيبه هاي ارخون، كهن ترين نوشتهي شناخته شده ي تركي (سده هشتم)، بدين امپراتوري و به ويژه به اتحاديه قبايل ترك معروف به اغوز؛ نيز به ايغورها، كه در امتداد رود سلنگا (اينك در مغولستان) مي زيستند؛ به قرقيزها، كه به موازات رود يني سئي (اينك در روسيه) مي زيستند اشاره دارد. اين دسته هاي تركان شمالي، هنگامي كه موفق به رهايي از استيلاي دودمان تانگ شدند، براي تسلط بر مغولستان از سده هشتم تا يازدهم، آن گاه كه اغوزها به سوي غرب به ايران و افغانستان مهاجرت كردند، به نبرد با يك ديگر پرداختند. در ايران يكي از تيره هاي قبايل اغوز، معروف به سلجوقيان، در اواخر سده يازدهم امپراتوري اي را پديد آوردند كه از آمودريا تا خليج فارس در جنوب، و از رود سند تا درياي مديترانه در غرب گسترده بود. در 1071 سلطان سلجوقي آلپ ارسلان امپراتور بيزانس را در نبرد منزيكرت شكست داد و در نتيجه آن راه اسكان چندين ميليون ايلياتي اغوز در آناتولي گشوده شد. اين تركان به گونه توده اي از مردمان بدين سرزمين وارد شدند، و يكي از قبيله سالاران اغز، به نام عثمان، دودمان عثماني را بنيان نهاد (اوايل سده 14) كه سپس نيروي تركان را در سراسر مديترانه شرقي گسترش داد. اغوزها نياكان اصلي تركان تركيه كنوني هستند)
http://newark.rutgers.edu/~history/index.php?content=deptmem&name=golden
پروفسور پیتر گلدن در صفحه 386 کتاب خود که جامع ترین و کامل ترین کتابی است که درباره تاریخ گروه های مختلف ترک چاپ شده است روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است.
نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترک تبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبايل تركزبان قزلباش از ترکیه به ایران سرازیر شدند.
Peter B. Golden, An introduction to the history of the Turkic peoples: Ethnogenesis and state-formation in medieval and early modern Eurasia and the Middle East, (Otto Harrassowitz (Wiesbaden) 1992 (این مقاله ادامه دارد) |
|
|
دعاي روز پانزدهم ماه مبارک رمضان
الّلهُمّ ارزُقنی فيه طاعَةَ الخاشِعين
وَ اشرَح فيه صَدری بإنابَة المُخبِتين
بأمانِک يا أمانَ الخائِفين
رمضان به نيمه رسيد، و خواسته های پايان ناپذير من فزونی يافت؛ ماه نيايش و بخشش به نيمه رسيد و روزه دار با هزاران اميد به آستان معشوق خويش شتافت؛ آن که به شوق حق کام از طعام ببست، و به عبادت تو نشست در اين نيمه ماه چنان به درگاه تو چشم دارد که او را در شمار فروتنان نهی، و سعادت بندگی به سان آنان را به او دهی.
امروز و در اين نيمه راه، يک نياز ديگر نيز به پيشگاه بی نيازت می آورم، و متواضعانه خواهان آنم که سينه را فراخ سازی و امکان شنيدن و ديدن و عبرت گرفتن از هر انديشه و فکری را در دام اندازی.
هر کس که هراسيد و از کش و قوس زمانه ترسيد، تو را پناه گرفت و هر که خوف و وحشتی او را فرا رسيد، خود را به درگاه تو کشيد، مرا نيز در نگاه خويش گير و در پناه خودت درآور. |
--------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------
چهل حديث روزه
روزه چشم و گوش
امام صادق عليه السلام فرمود:
آنگاه كه روزه مى گيرى بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند.«يعنى از گناهان پرهيز كند.»
الكافى ج 4 ص 87، ح 1
روزه اعضا و جوارح
حضرت زهرا عليها السلام فرمود:
روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد.
بحار، ج 93 ص 295 |
--------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------
مولود رمضان
آن سال، سال سوم هجرت بود، رمضان در ان سال ابهت ديگرى داشت چرا كه نيمه ان به ميلاد با شكوه كودكى شش ماهه بشارت ميداد.
كودكى از خانه على و فاطمه و شبيه پيامبر، سفيد روى و با چشمهاى سياه و گشاده و گونه هايى لطيف و هموار تولد مى يابد.
او اولين فرزند اين خانه است كه هم اكنون چشم حق بين به حقايق جهان گشوده است و لبهاى پيامبر (ص ) و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را شكوفا نموده است .
با ميلاد منورش ، جبرئيل از آسمان بر زمين مى آيد، تا پيام و سلام پروردگار را به رسول خدا (ص ) ابلاغ كند و بگويد:
به راستى كه على در نزد تو به منزله هارون در نزد موسى است ، پس نام كودك را به نام پسر هارون نامگذارى بنما
رسول خدا پرسيد: نام پسر هارون چيست ؟ جبرئيل امين عرض كرد: شبر فرمود: زبان من عربى است ! گفت : نامش را حسن بگذار.
و پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد ابن عبد الله (ص ) نام كودك بزرگش را حسن ناميد و سپس فرزند تازه تولد يافته را در دامان گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد كودك خود را با اين دعا تعويذ فرمود: شما را پناه ميدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شيطان بد خواهى و از هر چشم زخمى . چرا كه امام حسن عليه السلام ميوه دل رسول الله (ص ) است و گل خوشبويى است كه پيامبر گرامى (ص ) وى را مى بويد و مى بوسد، بر پشت خود سوار ميكند، سجده را برايش طولانى مى نمايد و درباره اش ميفرمايد:
انه ريحانتى من الدنيا و ان ابنى هذا السيد
ارى به راستى كه او گل خوشبوى من است در دنيا و براستى كه پسر من اين سيد و اقاست . حسن از من است و من از اويم ، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست بدارد.
امام حسن عليه السلام شخصيت بزرگى داشت و حافظه عجيبى !! بدين صورت كه در سن هفت سالگى در مجالس پيامبر گرامى اسلام (ص ) حاضر ميگشت و انچه را به رسول الله (ص ) وحى ميشد مى شنيد و ان را حفظ ميكرد و نزد مادرش فاطمه زهرا عليها السلام مى آمد و انچه را حفظ كرده بود، براى مادر باز ميگفت و هنگامى كه على ابن ابيطالب عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام مى آمد، ان علوم را از صديقه كبرى مى شنيد و چون از ان بانوى بزرگوار مى پرسيد: از كجا اين علوم را فرا گرفته اى ؟ پاسخ مى شنيد: از فرزنت حسن .
از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام
چهره ماه حسن تابيد با وجه حسن
ميوه بستان زهرا، نور چشم مصطفى
پاره قلب على ابن ابيطالب حسن
در محيط علم و دانش آفتابى تابناك
بر سپهر علم و بخشش كوكبى پرتو فكن
به دنبال اين ماجرا، روزى على عليه السلام در خانه خود پنهان شد و امام حسن عليه السلام كه قسمتى از وحى را شنيد به خانه آمد و همينكه خواست انچه را شنيده بود مانند روزهاى ديگر به مادرش باز گويد دچار لكنت زبان شد و نتوانست انچه شنيده بود بيان كند. فاطمه زهرا عليها السلام در شگفت شد و علت را پرسيد؟ كودك در جواب گفت :
اى مادر تعجب نكن كه بزرگى اكنون به سخن من گوش ميدهد و همان گوش دادن اوست كه مرا از گفتار باز داشته است .
و هم اكنون اين نوزاد بزرگ ، با اين هوش و ذكات و علم و ارزش ، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را با تولدش روشن ساخته است و لبهاى پيامبر (ص ) را خندان نموده است . كودكى كه اقاى جوانان اهل بهشت ميباشد.
هر كس خوش دارد به اقاى جوآنان اهل بهشت بنگرد به حسن نگاه كند
كودكى كه براى حفظ ارمان الهى و رسالت رسول الله (ص ) و امامت على ابن ابيطالب عليه السلام ، رنجها مى برد و بزرگترين سختيها را براى نگهدارى و پاسدارى از رازهاى پدر تحمل مينمايد.
رازى كه على عليه السلام در آخرين لحظه حياتش به فرزندش گفت و فرمود:
نزديك من بيا، تا انچه را رسول الله (ص ) با من به راز گفت با تو به راز بگويم و انچه را به من سپرد به تو بسپارم .
و اينك روز ميلاد وصى على ابن ابى طالب است و امام علاوه بر لبخند بر ولادت فرزندش ، بر تولد وصى و جانشين خود، كه حافظ ارمان رسول خدا (ص ) و على عليه السلام است ميخندد. و فاطمه عليها السلام خوشحال از اينكه خانه اش ، منور به نور امامت است . و پيامبر (ص ) نيز بر تبسم على و فاطمه لبخند ميزند كه خانه اى براى ترويج عدالت بر پا نموده اند و فرزندانى در مقام امامت در سنگر حفاظت از رسالت تربيت مى نمايند.
و امام حسن عليه السلام نخستين ميوه اين درخت است كه زينت يافته از چهره رسول و عطر گرفته از درياى معطر بتول است .
چه زيبا فرزندى كه صورتى اراسته و سيرتى مزين از اوصاف نبى اكرم (ص) تا در كانون گرم على و فاطمه رشد يابد و در زير سايه الهى امام بزرگ گردد.
ميلادش بر صلح جويان جهان و عاشقان حضرتش مبارك باد |
|
|
|
يه عالمه کليپ صوتي براي دانلود!كليپ صوتي اول تواشيح اسما الحسني هست
(همون تواشيحي كه اسما خدا رو مي شماره)
كليپ صوتي دوم تواشيح ربنا صلي هست كه خيلي قشنگه
كليپ صوتي سوم يه سخراني كم حجم هست كه از تون تقاضا دارم حتما دانلود كنيد
كليپ صوتي چهارم تيتراژ سريال بوي خوش زندگي هست با صداي مجيد اخشابي كه از شبكه تهران پخش ميشه.
كليپ صوتي پنجم تيتراژ آغازي سريال آخرين گناه هست
كليپ صوتي ششم تيتراژ پاياني سريال آخرين گناه هست
كليپ صوتي هفتم تيتراژ برنامه جزر و مد هست
كليپ صوتي هشتم تيتراژ اول سريال صاحب دلان هست
كليپ صوتي نهم تيتراژ پاياني سريال صاحب دلان هست
|
|
|
جمله روزانه
17 مهر
برنامه ریزی لزوما بد نیست اما عاشق شدن طبق برنامه دیوانگی محض است.
وین دایر |
|