بـه ضـم راء و تـشـديـد مـيم ... درّه اى است مشهور در بلندى نجد. ابن دريد گويد: ((رُمّه دشتى است بزرگ در نجد كه چندين درّه بدان منتهى مى شود))
((الحاجر به جـيـم و راء در لغـت عـرب بـه مـعـنـاى چـيـزى اسـت كـه آب را بـر لب درّه نـگـه مـى دارد...))
بـطـن الرمـه : مـنـزلگـاه اهـل بـصـره اسـت هـنـگـام آمـدن بـه مـدينه . اهل كوفه و بصره در آن اجتماع مى كردند و در شمال نجد واقع است ...))
طـبـرى گـويـد: عـبـيداللّه پس از آگاهى بر آمدن حسين از مكّه به سوى كوفه ، حصين بن نـمـير، رئيس شرطه اش را فرستاد تا آن كه در قادسيه فرود آمد و سپاه را ميان قادسيه تا خفّان و ميان قادسيه ، قطقطانه و لعلع سازماندهى كرد. او به مردم گفت : اين حسين است كه آهنگ عراق دارد!))
آنگاه حسين (ع ) پيش رفت تا به حاجر از بطن الرّمه رسيد. از آنجا قيس بن مسهّر صيداوى را به كوفه فرستاد و خطاب به آنان چنين نوشت :
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيم . از حسين بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام عليكم . سـپـاس خـدايـى را كـه جـز او خـدايـى نـيـسـت . امـا بـعـد، مـسـلم بـن عقيل به من نوشته است كه شما حسن نظر داريد و بر يارى ما و طلب حق ما گرد آمده ايد. از خـداونـد مـى خـواهـم كـه كارها را نيك به سامان آرد و شما را بر اين كار پاداشى بزرگ بـخـشد. من در روز سه شنبه هشت روز گذشته از ذى حجّه ، روز ترويه ، از مكّه به سوى شما حركت كردم . چون پيك من نزد شما آمد، آستين ها را بالا زده جديّت به خرج دهيد. من همين چند روزه به سوى شما خواهم آمد. والسلام عليكم و رحمد اللّه و بركاته
قـيـس بـن مـسهّر نامه امام حسين (ع ) را به كوفه برد و چون به قادسيه رسيد، حصين بن نمير او را دستگير كرد و نزد عبيداللّه بن زياد فرستاد. عبيداللّه گفت : بالاى قصر برو و دروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده !
قيس بالا رفت و گفت : اى مردم حسين بن على بهترين آفريدگان خدا و پسر فاطمه ، دختر رسـول خدا(ص ) است . او مرا نزد شما فرستاده است . من در حاجر از او جدا شدم . بياييد و او را اجابت كنيد. سپس عبيداللّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على بن ابى طالب طلب مغفرت كرد.
عـبـيـداللّه فـرمـان داد او را از بـالاى قـصـر پايين افكندند. چنين كردند، پاره پاره شد و مرد.))
سـيـد بـن طـاووس گـويـد:... حـسين (ع ) براى سليمان بن صرد خزاعى ، مسيب بن نجبه ، رفاعة بن شدا و گروهى از شيعيان كوفه نامه اى نوشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صـيـداوى فـرسـتـاد. چـون در آسـتـانه ورود به كوفه قرار گرفت ، حصين بن نمير، از فـرمـانـدهـان عـبيداللّه ، او را بازداشت و بازجويى كرد. قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين او را نزد عبيداللّه برد، چون در برابر او قرار گرفت ، گفت : كه هستى ؟
گفت : مردى از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و پسرش !
گفت : چرا نامه را پاره كردى ؟
گفت : براى اين كه تو ندانى در آن چيست .
گفت : نامه از چه كسى و براى چه كسى است ؟
گفت : از حسين (ع ) به گروهى از كويان كه من نامشان را نمى دانم !
ابـن زيـاد خـشـمـگين شد و گفت : به خدا سوگند از من جدا نمى شوى تا آن كه نام آنها را بـرايـم بـگـويـى . يـا از مـنـبر بالا روى و حسين بن على و پدر و برادرش را لعن كنى . وگرنه تو را تكّه تكّه مى كنم !
قيس گفت : نام آنان را به تو نخواهم گفت ، ولى حسين و پدر و برادرش را لعن مى كنم !
آنـگاه از منبر بالا رفت . خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر(ص ) درود فرستاد و براى على ، حسن و حسين (ع ) بسيار از خداوند طلب رحمت كرد. سپس عبيداللّه بن زياد و پدرش و سـتـمـگـران بـنى اميه را يكسره لعنت كرد! سپس گفت : اى مردم ، من فرستاده حسين به سو شما هستم و من او را در فلان جا ترك گفتم ، او را اجابت كنيد. چون اين خبر را به عبيداللّه زيـاد دادنـد، فـرمـان داد او را از قـصـر بـه زير افكندند. او را پايين انداختند و قيس جان سپرد.
چون اين خبر به حسين (ع ) رسيد گريست و فرمود:
پـروردگارا براى ما و شيعيان ما جايگاهى با كرامت قرار ده و ما و آنان را در سراى رحمت خويش جاى ده ، همانا تو بر هر كار توانايى .
نـيـز نـقـل شـده اسـت كـه امـام (ع ) ايـن نـامـه را از حـاجـر نـوشـت . جـاهـاى ديـگـر هم گفته اند.))
قيس بن مسهّر يا عبداللّه بن يقطر؟
در مـيان قضاياى مبهم فراوان روند حوادث قيام حسين ، يكى اين قضيه است : آيا پيكى كه امـام حـسـيـن (ع ) پـس از خـروج از مـكـّه و در طـول راه به سوى عراق فرستاد و در قادسيه دستگير شد و سپس ابن زياد فرمان داد با شانه هاى بسته او را از بالاى قصر به زير افكندند، قيس بن مسهّر صيداوى بود يا عبداللّه بن يقطر؟
شيخ مفيد در اين باره گويد: ((گفته شده است كه برادر رضاعى خويش عبداللّه بن يقطر را به كوفه فرستاد...))
يا آن كه امام (ع ) هر دوى آنها را در اثناى راه فرستاد و هر دو در قادسيه دستگير شدند و هر دو به فرمان ابن زياد از بالاى قصر به زير افكنده شده به شهادت رسيدند؟!
يا اين كه اين داستان اين دو شهيد بزرگوار متفاوت است ؟
بـراى كـشـف حـقيقت و برداشتن ابهام از اين موضوع ملاحظات زير به خواننده عزيز ارائه مى گردد:
1 ـ مـنـابـع تـاريخى تاءكيد دارند كه اين هر دو شهيد پيك امام (ع ) به كوفه بوده اند. ولى مكان اعزام قيس بن مسهّر به كوفه حاجر از بطن الرمه ذكر گرديده است . ولى مكان و زمـانـى كـه امـام (ع ) عـبـداللّه بـن يـقـطـر را اعـزام داشـت ، روشـن نـيـسـت . بـراى مثال مورّخان گويند: حسين (ع ) پس از رسيدن به الحاجر از بطن رمّه نامه اى براى مسلم و شـيعيان كوفه نوشت و همراه قيس فرستاد...))
ليكن درباره ابن يقطر مى گـويـنـد: ((امـام (ع ) او را از مـيـان راه سـوى مـسـلم بـن عقيل فرستاد و اين در حالى بود كه از گرفتارى مسلم اطلاع نداشت .))
آرى ، شيخ سماوى در اينجا به يك نكته مهم اشاره مى كند و مى گويد: ((ابن قيتبه و ابن مسكويه گفته اند: كسى كه حسين (ع ) او را فرستاد قيس بن مسهّر بود... و عبداللّه يقطر را بـا مـسـلم فـرستاد. او نيز پس از مشاهده بى وفايى كوفيان ، پيش از آن كه گرفتار شـود، عـبـداللّه را نـزد حـسين فرستاد تا موضوع را به او گزارش دهد.))
اگـر ايـن سـخـن درسـت بـاشـد، پـيـك امـام بـه كـوفـه در طول راه قيس بن مسهّر بوده است ، نه كس ديگر.
2 ـ بـر فـرض ايـن كه عبداللّه بن يقطر نيز پس از خروج امام (ع ) از مكّه از سوى ايشان بـه كـوفـه فـرسـتـاده شـده باشد، اعزام وى به آن شهر از نظر زمانى پيش از قيس بن مـسـهـّر و از نـظـر مـكـانـى ، پـيـش از مـنـطـقـه حاجر از بطن الرمّه بوده است . زيرا كه وى حـداقـل انـدكـى پيش تر از رسيدن قيس بن مسهر ـ كه پيش از مسلم كشته شد ـ به قادسيه رسـيـد و دسـتـگـيـر و از بـالاى قـصـر بـه زيـر افـكـنـده شـد و بـه قـتـل رسـيـد. بـه ايـن دليـل كـه خـبـر قـتـل عـبـداللّه بـن يـقـطـر، انـدكـى پـس از خـقـر قـتـل مـسـلم و هـانـى بـن عـروه در زبـاله بـه امـام (ع ) رسـيـد و حـضـرت از قـتـل آنـان ايـن گـونـه خـبـر داد: امـا بـعـد، خـبـرى دردنـاك بـه مـا رسـيـده اسـت ! مـسلم بن عـقـيـل ، هـانـى بـن عـروه و عـبـداللّه بـن يـقـطر كشته شده اند...))
ولى خبر قتل قيس اندكى پس از آن و در عذيب المجانات به امام (ع ) رس
++ـ همان ، ص 308.
ـ مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 94؛ و به نقر از آن بحار، ج 44، ص 343.
ـ تسلية المجالس ، ج 2، ص 182.
ـ ر.ك : ابصارالعين ، ص 94.
ـ زندگى نامه وى در جلد اول اين پژوهش گذشت .
ـ الارشـاد، ص 230؛ تـاريـخ الطـبـرى ، ج 3، ص 301؛ الكـامـل فـى التـاريـخ ، ج 3، ص 403؛ و در اخـبارالطوال (ص 246) آمده است : چون امام حسين (ع ) از بطن رمّه حركت كرد به عبداللّه بن مطيع برخورد كه از عراق باز مى گشت . عـبـداللّه بـر حـسـيـن (ع ) سـلام كـرد و گـفـت : اى پـسـر رسـول خـدا(ص )، پـدر و مادرم فداى تو باد. چه چيز موجب شد كه از حرم خدا و حرم جدّت بـيرون آيى ؟ گفت : مردم كوفه به من نامه نوشته و از من خواسته اند پيش ايشان بروم و اميدوارند كه حق را زنده كنند و بدعت ها را از ميان بردارند...))
ـ ر.ك : تـاريـخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين ، ص 222، حديث 203؛ و ر.ك : الفتوح ، ج 5، ص 36 ـ 37؛ الاخبار الطوال ، ص 228 ـ 229.
ـ تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 258.
ـ ر.ك : جلد اول همين پژوهش .
ـ الفتوح ، ج 5، ص 36 ـ 37.
ـ الاخـبـار الطـوال ، ص 228 ـ 229. در ايـنـجـا يادآور مى شويم كه ابن عبداللّه ربـّه انـدلى در نـقـل خـود مـوضـوع ايـن رويـداد را بـه گونه اى فاحش به هم درآميخته و نقل او اعتبار ندارد. (ر.ك : العتد الذيد، ج 4، ص 352).
گفته شـده اسـت : خـزيـمـيـه : مـنـسـوب اسـت بـه خـزيـمـة بـن حـازم و پـيـش از زرود واقـع اسـت .))
ابـن اعـثـم كـوفـى گـويـد: ((حسين رفت تا در خزيميه فرود آمد و يك شبانه روز در آنجا مـاند. چون بامداد شد خواهرش ، زينب ـ دختر على ـ نزد حضرت آمد و گفت : آيا چيزى را كه ديشب شنيدم به شما خبر دهم ؟!
حسين (ع ) گفت : چه شنيده اى ؟
گفت : ديشب براى انجام كارى بيرون رفتم و شنيدم كه منادى اى ندا مى داد:
اءلا يا عين فاحتفلى بجهد
و من يبكى على الشهداء بعدى
على قومٍ تسوقهم المنايا
بـمـقـدار الى انـجـاز و عـدِ اى چـشـم خـوب توجه كن ، پس از من چه كسى براى شهيدان مى گريد
بر مردمى كه مرگ آنان را براى انجام وعده الهى به پيش مى برد
حسين (ع ) گفت : خواهرم آنچه مقدر باشد همان مى شود.))