عـذيـب : تـصغير عذب ، به معناى آب گوارا است . و آن آبى است ميان قادسيه و مـغيثه ، كه با قادسيه چهار ميل و تا مغيثه 32 فاصله دارد. گفته اند كه آن دشتى است از بنى تميم و از منزلگاه هاى حاجيان كوفه است . (معجم البلدان ، ج 4، ص 93).هجانات
طـبـرى در ادامـه روايـت ابـن ابـى عيزار، كه خطبه امام خطاب به اصحاب را در ذى حصم و پـاسـخ زهـير بن قين از زبان همه انصار را نقل كرده است ، مى نويسد: ((حرّ همگام با امام حركت مى كرد و مى گفت : اى حسين تو را به خدا خودت را به كشتن مده ، من گواهى مى دهم كه اگر بجنگى تو را مى كشند و اگر با تو بجنگند به اعتقاد من كشته مى شوى !
حـسـيـن (ع ) فرمود: آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ مگر بالاتر از اين كه مرا بكشيد چيزى هـسـت ؟ نمى دانم با تو چه بگويم ولى شعر همان برادر اولى را به تو مى گويم كه وقـتـى براى يارى رسول خدا(ص ) مى رفت ، پسرعمويش او را ديد و گفت : كجا مى روى كه كشته مى شوى ؟ و او پاسخ داد:
ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى
اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلماً
و آسى رجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً يغش و يرغما
مى روم كه مرگ براى مرد
اگر نيت پاك دارد
و مسلمان است و پيكار مى كند
و به جان از مردان پارسا پشتيبانى مى كند
عار نيست
گـفـت : حـرّ با شنيدن اين سخنان از او كناره گرفت . وى با يارانش از يك منطقه و حسين و يارانش از منطقه ديگرى مى رفتند. تا آن كه به عذيب هجانات ـ كه گله هاى نعمان در آنجا چـرا مـى كـردنـد ـ رسيدند. در اين هنگام چهار تن را ديدند كه از كوفه مى آمدند. آنان بر مـركـب هـاشـان سـوار بـودنـد و اسـب نـافـع بـن هـلال بـه نـام كامل را يدك مى كشيدند. راهنمايشان طرماح بن عدىّ بود كه سوار بر اسب خويش اين شعر را مى خواند:
يا ناقتى لا تذعرى من زجرى
و شمرى قبل طلاع الفجر
بخير ركبان و خير سفر
حتّى تحلّى بكريم النجر
الماجد الحرّ رحيب الصدر
اءتى به اللّه لخير امر
ثمت ابقاء بقاء الدّهر
اى شتر من ، از اين كه تند مى رانمت بيم مكن و شتاب كن كه پيش از سحرگاهان
با بهترين سواران و بهترين مسافران به مردى والا نسب برسى ؛
بزرگوار آزاده گشاده دل ، كه خدايش براى بهترين كار به آنجا آورد
و خداوند او را همانند روزگار باقى بدارد.
گفت : چون به حسين رسيدند اين اشعار را برايش خواندند. امام (ع ) فرمود:
((بـدانـيـد به خدا سوگند من اميدوارم آنچه خداوند براى ما بخواهد خير باشد. خواه كشته شويم يا پيروز گرديم !
حرّ بن يزيد پيش رفت و گفت : اينها كه از كوفه آمده اند در زمره همراهان تو نيستند و من يا آنها را زندانى مى كنم و يا باز مى گردانم !
حسين (ع ) گفت : از آنها همانند خويش دفاع مى كنم ! اينان يار و پشتيبان من هستند. تو به من قول دادى كه تا رسيدن نامه ابن زياد متعرض من نشوى !
گفت : بله ، ولى اينها با تو نيامده اند!
فـرمود: آنها ياران من و به منزله كسانى هستند كه با من آمده اند. يا به پسمانى كه ميان من و تو بود عمل مى كنى و يا آن كه با تو پيكار مى كنم !
و حرّ دست از آنان برداشت .
خبر قتل قيس بن مسهّر صيداوى
آنگاه حسين (ع ) گفت : با من از خبر مردى كه پشت سر نهاده ايد، بگوييد. مجمع بن عبداللّه عائذى ـ يكى از ان چهار تنى كه آمده بودند ـ گفت : بزرگان قوم را رشوه هاى كلان داده انـد و جـوال هـاشـان را پـر كـرده انـد. دوسـتـى آنـان را بـه خـود جلب مى كنند و به صف خودشان مى برند. آنان بر ضد تو همدستند!
ديـگر مردم ، دل هاشان به تو مايل است ولى ، فردا شمشيرهاشان بر روى تو كشيده مى شود!
فرمود: بگوييد از پيكى كه نزدتان فرستاده ام چه خبر داريد؟
گفتند: او كه بود؟
فرمود: قيس بن مسهّر صيداوى
گـفـتـنـد: بـله ، حـصـيـن بـن نـمير او را دستگير كرد و نزد ابن زياد برد، ابن زياد به او فـرمـان داد كـه تـو را و پدرت را لعنت كند. ولى او بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو خواند و از آمدنت به آنان خبر داد. سپس به فرمان ابن زياد او را از بالاى قصر به زير افكندند.
اشـك در چشمان حسين (ع ) جارى شد و نمى توانست خوددارى كند. سپس گفت : ((... فهنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر)) (احزاب / 23)؛ برخى از ايشان مردند و برخى در انتظارند و هيچ تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند. خداوندا ما و آنان را در بهشت جاى ده و در جـايـگـاه رحـمـت خـويـش و در كـنـار آنـچـه بـراى نـيـكـان ذخـيـره كـرده اى ، گـرد آور.))
مجموعه مجاهدانى كه در عذيب هجانات به امام پيوستند
كـسـانـى كـه در عـذيـب هـجـانـات بـه امـام پيوستند، آن طور كه طبرى مى گويد چهار تن نـبـودنـد، بلكه شش تن بودند، به اين نام : عمرو بن خالد اسدى صيداوى و غلامش سعد، مـجـمـع بن عبداللّه عائذى و پسرش عائذ، جنادة بن حرث سلمانى ، واضح ترك غلام حرث سـلمـانـى .

بـا ايـنـان دو تـن ديـگـر نـيـز بـودنـد. يـكـى غـلام نـافـع بن هـلال كـه اسـبـش بـه نـام كـامـل

را مى آورد و ديگرى ، آن طور كه از روايت طبرى بر مى آيد، طرماح بن عدى بود.
عمرو بن خالد اسدى صيداوى
عـمـرو از بزرگان كوفه و از دوستان اهل بيت بود. او همراه مسلم قيام كرد و پس از آن كه كوفيان به او خيانت كردند، عمرو چاره اى جز پنهان شدن نداشت . پس از شنيدن خبر قيس بـن مـسـهـّر صيداوى و آگاهى بر اين كه حسين به حاجر رسيده است ، (همراه ديگر كسانى كـه گـفـتـيـم ) بـه سـوى آن حـضرت رفت . آنان طرّماح بن عدى را كه براى تهيه آذوقه خـانـواده اش بـه كـوفـه آمـده بـود، راهـنماى خود قرار دادند. طرمّاح نيز آنان را به راهى دشوار برد و از بيم بسته بودن راه ، حركتشان به سختى انجام شد.
داستان ديدار امام را با اين گروه ـ مطابق روايت طبرى ـ آورديم ، و گفتيم كه ميان امام (ع ) و حـرّ ريـاحـى بـه خـاطـر آنها چه گذشت . نيز گفتيم كه چگونه امام (ع ) از آنان درباره قيس بن مسهّر صيداوى پرسيد و آنها چگونه پاسخ دادند.
نقل شده است كه هنگام برپا شدن جنگ در روز عاشورا، اينان شمشير كشيدند و در آغاز جنگ بر دشمن حمله بردند. چون خود را به قلب لشكر زدند، دشمن به آنها روى آورده آنان را در مـحـاصره گرفته از يارانشان جدا ساخت . حسين (ع ) با ديدن اين منظره برادرش عباس (ع ) را بـه يـارى آنـان فـرستاد. عباس براى نجات آنان ، به پيكار دشمنان رفت و به تـنهايى شمشير در ميانشان نهاد. تا آن كه آنان را آزاد ساخت . آنان كه زخمى شده بودند هـمـراه وى آمـدند. امّا در ميان راه دشمن دوباره راه را بر آنان بست . آنها (از عباس جدا شده ) از چشم عباس دور افتادند. و با شمشير يكباره به دشمن حمله بردند و آن قدر جنگيدند تا همگى يكجا كشته شدند. عباس آنان را رها كرد و نزد حسين (ع ) بازگشت و موضوع را به آگاهى امام (ع ) رساند. امام (ع ) چندين بار بر آنان رحمت فرستاد.
سـلام بـر عـمـرو بـن خـالد صـيداوى ، روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.
سعد، غلام عمرو بن خالد
ايـن غـلام ، مـردى شـريف النفس و بلند همت بود. او به همراهى آقايش عمرو به حضور امام حـسـين (ع ) رسيد و در ركاب آن حضرت جنگيد تا به شهادت رسيد. داستان او و آمدنش به كربلا و چگونه شهيد شدنشان را در ماجراى عمرو گفتيم .
سـلام بـر سـعـد، روزى كـه زاده شـد و روزى كـه بـه شـهـادت رسـيـد و روزى كـه زنـده برانگيخته مى شود.
مجمع بن عبداللّه عائذى و پسرش عائذ
نـام كـامل وى مجمع بن عبداللّه بن مجمع بن مالك بن اياس بن عبد مناة بن عبيداللّه بن سعد العشيره مذحجى عائذى است .
عبداللّه بن مجمع عائذى از صحابه و پسرش مجمع از تابعان و از ياران اميرالمؤ منين (ع ) بود. نسب نگاران و طبقه نويسان از آن دو ياد كرده اند.
مجمع و پسرش عائذ همان طور كه گفتيم ، در عذيب هجانات به امام (ع ) پيوستند، و همراه عمرو بن خالد صيداوى و جنادة بن حرث سلمانى ـ چنان كه در زندگى نامه عمرو بن خالد گـفتيم ـ در يك جا كشته شدند. ولى صاحب مدائق الورايه نوشته است كه پسرش عائذ در حمله نخست به شهادت رسيد.