01 - آسمان من [128] [64] [24] * 02 - شهر گناه [128] [64] [24] 03 - قسم [128] [64] [24] 04 - اقلما [128] [64] [24] 05 - افسوس [128] [64] [24] 06 - تنها تر از مترسک [128] [64] [24] 07 - دروغ [128] [64] [24] 08 - شهر بی نشونه [128] [64] [24] 09 - خیال خیس [128] [64] [24] 10 - دیونه [128] [64] [24] 11 - سنفونی درام [128] [64] [24] 12 - آه سرد [128] [64] [24] |
يك نكته از دكتر علي شريعتي
« قلم من با افتخار غرور آميزي بر روي اين صفحات مي لغرزد زيرا ، قهرماني را که در اين داستان نقاشي مي کند ، رقاصه ي پيست رقصي که ميکوشد تا تماشاچيانش را از شهوت به جوش آورد نيست ، شاعري که در هواي عفن يک ميخانه يا در کنار منقلي ستونهاي ضخيم دود را به سقف مي فرستد نيست ، عروسک هايي که پيرلويس ساخته است نيست .
ياران وفادار کاباره هاي زير زمينها و پس کوچه هاي محلات بد نام پاريس نيست .
داستان عشق هاي گنديده اي که از هوليوود الهام مي گيرد ، سرگذشت طنازان اثيري و عشوه گر جزيره ي کاپري که از همه سوي جهان ، شکمهايي را به سوي خويش ميخواند که در زير هر يک فاضلابي از شهوت نصب لست نيست .
پوست بدن نرم و مرمرين ستاره ي طنازي که هر صبح در وان شير مي خوابد ، چهره اي که کرمهاي معطر بر آن برقي از چربي زده است ، لرزش هوس انگيز ران و پستاني که به صدها نويسنده نام و نان بخشيده است نيست .
قهرمان اين داستان فرزند غيور صحراست ، فرزند صحراي مغروي است که با همه ي تنگدستي و عسرت ، همواره عار داشته است که ، حتي آسمان بر او اشک ترحم بارد ، فرزند صحرايي است که ، بر کرانه ي درياها نشسته است و قرن ها از سر غرور در زير آتش خورشيد تشنه مانده ، براي آشاميدن آب ، سر به دريا نيز فرود نياورده است .
چهره ي گندمگون و آفتاب زده اي است که خشونت صحرا در آن نقش بسته ، پوست چروکيده اي است همچون پاره ي چرمي ، در زير آفتاب جزيره ، خشکيده و سياه گشته است ، قامت باريک و بلندي است که بار رنج ها و سختي هاي بيابان اندکي آن را خميده است ، سينه ي لاغر و استخواني اي است که مردي و پايداري از آن مي تراود ، و دو چشم دلير شيري است که از لهيب آتش صحرا ، براي خويش ، دو نگاه ساخته است .
اين داستان سر گذشت تند بادي است که در ميان قبيله اي طغيان کرده و در صحراي خلوتي فرو نشست ........
........ سر گذشت مردي از غفار است . »